Saturday, June 02, 2007

مادر دخترای بی شوهر ، به جنیفر لوپز می گن : عنتر


اگه نبود که قبل خونه اومدن خبر شیش شدن پنج تاییمو بده و چه ناب هم
اگه بلند بلند غرامو تو اتوبان شولوغ قرقره نمی کردم که قروقاطی ماشینا و صداشون و آدماشون گم بشه
اگه بلیط رفت و برگشت بهشتو نه با چارصد و پنجاه ِ دونات چیز کیک که با هشتصد ِ دونات ژامبون نه چندان لذیذ
و سیزده هزار جریمه ی پارک نمی پرداخت
اگه پارک بالای خونمون که روح دارایی مشترکمون روش سایه انداخته با بلال و پاستیل غیر بسته ای گرونتر
و اون صندلی پشت به اسب زشتا نبود ، که ازدحام خانواده ها از یاد می رن و پر می شه از حرف و حرف
الان غر و غیبت و اه و لعنت بود که بوش می زد بالا از میان کلمات
اما من حالم خوبه ... خوبه .. خوبه

داشتیم به ماهی توی تنگ حسودی می کردیم .. به سه ثانیه خاطره .. فیفتی فرست کیسِز
، از خونه ی تازه مزدوجا که زدم بیرون و ولو شدم روی صندلی ماشین شاد و راضی
فکر کردم دست کمی هم ندارم من
به جای تموم نارضایتی های مهمونی مسخره ی پرسواستفاده ی گشنگی تا سه و نیم
فقط یادم بود به ناهاری که تازه تموم شده بود و لذیذ بود
اما همچنان معترفم که ازین گوریل انگوری اسکروچ صفت منزجرم
و خانوم چشم سبزشان ، اگرچه کودک ، اما بامزه است

این کافه ی مکتوب ِ آخر هفته های شرق ، عجیب به یاد مهر محروم می اندازتمان
، همان مدل تیترها که آن روزها تا چه حد جذاب و چندتایی از آن نام ها ،
با این تفاوت که به جای زیر و بالا و چپ و راست ِ بارها ... یک تورق نرم می کنیمش و همین
زرویی نصرآباد داشتنش اما لذتی جاری است

آن سال های آخر تمام هفته ها کنسرت هیچ فکر می کردم بی خیال محمدرضای لطفی شوم در این برهوت خشکسالی موسیقایی ؟
این چه کفریست که گریبانم را گرفته که قیمت غذای روح را با غذای تن بسنجم
که فکر کنم با اکونومیش می شود شلوار جین ابتیاع کرد و آدم پولداریش بهای کانورس رنگ داری است
واقع بین اگر باشم بلیت اکونومی یعنی جایی در دوردست کاخ و صدای مرغکان ،و تصویر روی پرده ای لرزان
و دور باد از من ادعای پولداری .. پس بی خیالش خواهیم شد محتملا
، خدا را چه دیدی شاید فرستادند دنبالمان و با این بهاهایی که می سلفانند مردم را ، حرام باد کار مجانی و به احترام ،
در باب جوّ میعادگاههای موسیقیایی بعدتر مفصل مشاهداتمان را خواهیم نگاشت

اینکه با ته لهجه ی اصفهانی آقای سراج دوست داشتنی مدام تکرار می کنیم
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
شوخی نیست ها
حاضریم لینک های اندکمان را بدهیم و برگردیم به همان روزهایی که این جا انگشت شمار رهگذر داشت
اما محرم

__

تصویر استفاده شده از وبلاگ این آقای سده شده آمده
، من فنجون کوچیکه رو برمی دارم که شکلات کمتر بخواد ، خوب ؟ ،
گناه نقض کپی رایتش پای خودشان
اما می توانیم امیدوار باشیم " اجازه ی قبلی " داشته باشند از شرکت آگهی دهنده و دیزاینر و گرافیست و عکاس و
مدیر هنری برنامه و صاحب آتلیه و......و خانواده ی رجبی هم

تایتلمان را هم از آقای نصرآباد دزدیده ایم ، همچان بی اجازه ی قبلی قطعا

و در راستای تصویر که نشانی از دویی های روزمره گی های ما دارد
و به یاد حکایت حضور دوست شوهره در مجلس خواستگاری ، در محفل دیشبی
و چای را یادآور آن مراسم دانستن ، انتخاب شده


دولتی چنین پاسخگو است که شهروندی چنین را تربیت می کند ، مستحضرید که ؟