Tuesday, October 13, 2009

With doubt the vicious circle turn and burns

ری چارلز چشم ندارد اما با زن‌ها.. اولین خیانتش را دارد شروع می‌کند، منیجرش/همراهِ همیشه‌گی‌اش ایستاده دمِ در، با یک صدای التماسی ِمناهی
Boss, are you sure?
لباس که انتخاب می‌کردم پرسیده‌ام، اتو که می‌کرده‌ام، آر یو شور؟.. بعد انگشت‌های همیشه لرزانم لاک‌های سیاه را که به ثمر می‌رسانند، می‌فهمم بله که هستم

این راه را نباید ماشین بگیرم، که از بالا نرود، زیرِ آن پلی که من نمی‌دانم چپ را نگاه کنم به عادتِ بی‌هوده، یا راست را که دیواااار، موزیکه سرخود می‌خواند
It's the wrong kind of place
To be thinking of you
It's the wrong time
For somebody new
It's a small crime
And I've got no excuse

نازلی، من آخرش هم نفهمیدم این را که برام فرستادی کادوی تولد، سال‌های قبل(که مرسی زیاد) چرا نوشتی یادِ من می‌اندازدت؟

Is that alright?
Is that alright?
Is that alright?

خیلی نباید بگذرد که بفهمم نه، نه هنوز، بفهمم این نااطمینانیه نمی‌گذاردم
حتی اگر به رضا پشتِ پا به همه‌چیزم، همه‌ی تاریخم، ایدئولوژیم، خواسته‌هام
به دَرَکِ رویابافی‌ِ نوجوانیم نه حتی، همین حداقل‌خواهی‌های میان‌-جوانیم
به قصدِ طغیانِ در برابرِ خودم
بعد عذابِ وجدان که خودآزاریم دارد یک‌نفرِ دیگر را هم آزار می‌دهد

پرندگان.. پرندگان.. رفتند... به تماشای آب‌های سپید.. پرندگان
پرندگان که هیچ‌وقت هم زیاد دوست نداشته‌ام را چقدر باید بگذرد تا بتوانم باز؟

بعدِ شش ساعت که سعی کرده‌ام چیزها را بهتر کنم و فقط بد و بد و بدتر
تمامِ توانم را که گردآوری کرده‌ام تا بیرون آمدن، موزیکه که مانده روی صدای خانومِ جذاب‌ترینِ من
Pull me close, try and understand
desire is hunger is the fire I breathe
..
شب متعلق است به عاشقان.. خوش به حالشان، من هی پیاده راه می‌روم و
I intend to be independently blue
پسر بهترین است که می‌آید به هوای بستنی.. حتی اگر دیگر بستنی‌فروشی نداشته باشیم.. حتی اگر گالری‌ها هفت ببندند
بعد آن همه شیرینی که یک‌هو می‌رود توی تنم.. عادت که ندارد، پس می‌زند و من یخ ‌می‌شوم و دارم فکر می‌کنم چه‌جور خودم را برسانم به خانه، پدر می‌شود ناجی، خودش پیداش می‌شود، از کجا فهمیدی من دارم می‌میرم؟... مرد را دردی اگر باشد خوش است، همراهِ شهرام می‌خوانم و فکر می‌کنم چه بیست ‌وپنج‌ ساله‌ی قویِ مستقلی هستم من، که هنوز بعدِ یک سرخودگیِ عاطفی پدرجانم باید از توی خیابان جمعم کند، دردِ بی‌دردی علاجش آتش است

انگشتِ اشاره با لاکِ سیاهش می‌رود توی حلقم، نارنجیِ دزدیِ نوشیدنیِ پسر حاصلِ اکتشافاتش
و اضافه :
من خودآزارم
دیگرآزارم
قوی نیستم
مستقل نیستم
مطمئن نیستم
خرِ در گل گیر افتاده‌ام