Monday, August 16, 2004

متنبه شدم به قدر کافی ،
باور کن
رسما افتادم به گه خوری،
خودتم که داری می بینی
پشیمون ِ پشیمون...

ورِ منطقی ذهنم سعی می کنه اوضاع رو طبیعی جلوه بده،
می گه که هیچ اشکالی نبوده و احتمال خطر صفره،
ور ِ بی منطق ذهنم ،اما ،هی فتنه به پا می کنه،
خل میشه ،
نگرانی دیوونش می کنه و
می گه که همیشه دلیل منطقی لازم نیست
درواقع دلیلی لازم نیست
اتفاقا می افتن
(کاش نیافتن ، کاش)

با دست های به هم چسبیده به سبک بودایی ها ،
به پیشنهاد یه خانم ارمنی ،
توی سقاخونه ای که تمثال علی ش شبیه مردای شاهنامه است ، ایرانی ِ ایرانی
شمع روشن می کنه
و به همه ی زبونا و لحنایی که بلده
از خدایی که مال همه است
کمک می خواد
بدجور کمک می خواد

اتفاقا می افتن،
اما اتفاقای خوب،
بد به دلت راه نده .
سعی می کنم ، سعی می کنم ، سعی

No comments: