Thursday, February 17, 2005

استاد مي گويد نه
حدود را تعيين مي كند
و بايدها را
نبايدها را..
وقتي نبايدش را انجام مي دهي
و مي ايستي روي حرفت از روي شناخت
چپ نگاهت مي كند جلوي باقي و عتاب و شايد تحقير

خدا گفت نه
دست حوا كه رفت سوي سيب
لرزيد دلش
برمي دارد؟
سيب كه قرار گرفت توي دستش
خدا لبخند زد ، يواشكي
مي خوردش؟
گاز كه زد
خدا قهقه زد
آفريده اش درست كار مي كرد

تو هيچ وقت تحسين نمي شوي
گيريم كه سطح نمره هات بالاتر باشد
از نمره ي حدسيت از روي رفتار استاد

و حوا پرت شد روي زمين
به عقوبت
و آدم هم
كه دنباله رو بود فقط
و مي گويند كه آدم بسيار گريست
كه ايماني نداشت به درستي كار
و حوا رانشنيده ام من
كه حتي اگر گريسته باشد
نه از پشيماني كه از احساس خشم به ظلمي است كه رفته به او

تو كاري را به خاطر نمره انجام نداده اي
ناراحت مي شوي كه ارزشي قائل نباشند براي كارت
اما نه براي نمره

از ابتدا تا انتهايي كه فرود نيامده هنوز
هميشه كسي هست كه شك مي كند
و مي گذرد از مرز نبايد ها
نه كه از روي تقليد
يا ناداني
و هو احسن الخالقين

بعدها مي رسانند به گوشت
يا استاد خودش اعتراف مي كند
كه هميشه مي دانسته در كارت موفق مي شوي
گيريم كه گاهي شك كرده نكند از روي ناشناختن؟
اما باور داشته كه راهت را پيدا مي كني

انسان از مرزها مي گذرد
و به سوي كمال پيش مي رود

نترس نباشه كه عاشق نمي شه

No comments: