آقای بلاگر آدم حسابی جنگل واژگون سلينجر رو مرحمت کردند به بنده
برای اينکه از خانوم بلاگر محبوب کم نيارم احتمالا و دافعه م نسبت به سلينجر کم بشه
اما نشد جانم ، نشد
اولش که به ياد جوونيا ولو شدم به خوندن و سعی کردم پيش داوری های ذهنم توی مطلوب يافتن / نيافتن کار تاثيری نداشته باشه
اما نشد جانم ، نشد
فضای توهمی تهش برام جالب بود البته ، اما فقط کل فضا ، نه موقعيت ها حتی
يه چيزاييم رو خوب من نمی فهمم ، مثلا عشق در نگاه اول ، يا بعد هجده ماه هنوز دنبال شوهر بی وفای سه چهار هفته ای رفتن به نيت برگرداندنش
يه چيزايی هم خيلی حرصمو دراورد ، مثل اون ديالوگ لوسهای زوج تازه مزدوج ، الان حافظه ی اينسايدر استورييم خوب کار نمی کنه اما گمونم اگه اونا اونيل نوزده ساله به جای چارلی چاپلين پير جی . دی جان پير رو برمی گزيد شايد يه چيزايی راجع به ازدواج و ماه عسل ياد می گرفت و انقدر بی مزه نمی نوشت
يا توصيف يه مرد برگزيده
در مقابل آليس هپبورن که گستاخانه و با رفتاری چون اعضای گروه مدافع حق رای برای زنان
سخنان او را قطع می کرد ، کاملا با خونسردی رفتار کرد
که خوب همون طور که مستحضر هستيد رفتاری شنيع تر از رفتار اين قوم وحشی يافت می نشود
تازه نقطه ی اوج داستان اونجاست که خواننده متوجه می شه نکته ی آموزشی قضيه
برخلاف تصور اوليش اين موضوع جلف و تکراری نيست که باتلاش و کوشش انسان ها قادر به پيشرفت و تغيير طبقه ی اجتماعی از پيش تعيين شده شان هستند
* بلکه همان طور که از ديرباز در ادبيات پرمغز وطنی آمده اصل بد نيکو نگردد چون که بنيادش بد است
پی نوشت
يکم ـ آقای بلاگر ادم حسابی ، لطفا اين پست را با انديشه ی دندان اسب پيشکشی را که نبايد شمرد نخوانيد ، شايد شمردن دندان اسب پيشکشی به نيت مراقبت بيشتر و پيش دام ـ دندانپزشک بردنش باشد ، به نظرم اومد اينجوری اهميت بيشتری به هديتون دادم تا با يه ممنون دوستم
دوم ـ خواهره گفت باز داری سلينجر می خونی و غر می زنی و نقاش خيابان چهل و هشتم خوانيم را به يادم آورد و اينگونه خط بطلانی کشيده شد بر ادعاهای پرطمطراقم مبنی براينکه من سلينجر نمی خونم هيچ وقت
سوم ـ * بی خيال خوش خيال هايی مثل عنصرالمعالی کيکاووس که توی قابوس نامه اش آورده
بزرگی خرد و دانش راست ، نه گوهر و تخمه را
برای اينکه از خانوم بلاگر محبوب کم نيارم احتمالا و دافعه م نسبت به سلينجر کم بشه
اما نشد جانم ، نشد
اولش که به ياد جوونيا ولو شدم به خوندن و سعی کردم پيش داوری های ذهنم توی مطلوب يافتن / نيافتن کار تاثيری نداشته باشه
اما نشد جانم ، نشد
فضای توهمی تهش برام جالب بود البته ، اما فقط کل فضا ، نه موقعيت ها حتی
يه چيزاييم رو خوب من نمی فهمم ، مثلا عشق در نگاه اول ، يا بعد هجده ماه هنوز دنبال شوهر بی وفای سه چهار هفته ای رفتن به نيت برگرداندنش
يه چيزايی هم خيلی حرصمو دراورد ، مثل اون ديالوگ لوسهای زوج تازه مزدوج ، الان حافظه ی اينسايدر استورييم خوب کار نمی کنه اما گمونم اگه اونا اونيل نوزده ساله به جای چارلی چاپلين پير جی . دی جان پير رو برمی گزيد شايد يه چيزايی راجع به ازدواج و ماه عسل ياد می گرفت و انقدر بی مزه نمی نوشت
يا توصيف يه مرد برگزيده
در مقابل آليس هپبورن که گستاخانه و با رفتاری چون اعضای گروه مدافع حق رای برای زنان
سخنان او را قطع می کرد ، کاملا با خونسردی رفتار کرد
که خوب همون طور که مستحضر هستيد رفتاری شنيع تر از رفتار اين قوم وحشی يافت می نشود
تازه نقطه ی اوج داستان اونجاست که خواننده متوجه می شه نکته ی آموزشی قضيه
برخلاف تصور اوليش اين موضوع جلف و تکراری نيست که باتلاش و کوشش انسان ها قادر به پيشرفت و تغيير طبقه ی اجتماعی از پيش تعيين شده شان هستند
* بلکه همان طور که از ديرباز در ادبيات پرمغز وطنی آمده اصل بد نيکو نگردد چون که بنيادش بد است
پی نوشت
يکم ـ آقای بلاگر ادم حسابی ، لطفا اين پست را با انديشه ی دندان اسب پيشکشی را که نبايد شمرد نخوانيد ، شايد شمردن دندان اسب پيشکشی به نيت مراقبت بيشتر و پيش دام ـ دندانپزشک بردنش باشد ، به نظرم اومد اينجوری اهميت بيشتری به هديتون دادم تا با يه ممنون دوستم
دوم ـ خواهره گفت باز داری سلينجر می خونی و غر می زنی و نقاش خيابان چهل و هشتم خوانيم را به يادم آورد و اينگونه خط بطلانی کشيده شد بر ادعاهای پرطمطراقم مبنی براينکه من سلينجر نمی خونم هيچ وقت
سوم ـ * بی خيال خوش خيال هايی مثل عنصرالمعالی کيکاووس که توی قابوس نامه اش آورده
بزرگی خرد و دانش راست ، نه گوهر و تخمه را
3 comments:
به نظر من آقاي بلاگر اشتباه كرده در دادن اين اسب... اگر واقعن ميخواي نظرت عوض بشه نه داستان ترجمهي احمد گلشيري رو بخون دوباره ديدن پري هم بي ضرر نيست... اگه خوندي ( كه حتمن خوندي)هم پس سعي در عوض كردن نظرت بي فايده است... اصلن چرا بايد نظرت عوض بشه؟ قرار نيست همه از همه چيز خوششون بياد مگه نه؟
سلینجر یکی از نویسنده های مورد علاقه ی منه . دهانم زیبا چشمانم سبز، ازمه ،فرنی و زویی ، سیمور و یک روز خوب برای موز ماهی جزو بهترین داستان هایی اند که خوندم .
خیلی سخت میشه روی داستان ها سالینجر حکم داد که نتیجه گیری خاصی دارند ، چون بیشتر توصیف اند تا اندیشه .
اما از اون جایی که فکر میکنم جنگل واژگون روشن ترین کتاب ِ سلینجره ، و اگه بخوام مثل تو (خانوم بلاگر محبوبم) نتیجه ای بگیرم این نیست که " اصل بد نيکو نگردد چون که بنيادش بد است ." این دم دستی ترین تعبیریه که میشه براش داشت . به نظر من اساس جنگل .اژگون در این عقیده ی فروید ِ که : "عقده ادیپ در آدمی قویتر از قوه اروس است ."
شاید دلیل علاقه ی من به سلینجر اهمیتیه که به کودکی میده . تجربیات و احساسات کودکی و تاثیری که بر آینده ی هرکس دارن . مثل داغی بر پیشانی .
سلینجر بسیار تحت تاثیر فرویده .
شخصیت های سلینجر یا کاملن کودک اند یا با مجموعه ای از عقده های باقی مانده از کودکی .
برای من این همیشه کلید ورود به دنیای داستان ها سالینجر بوده :)
پ.ن: توصیف" با رفتاری چون اعضای گروه مدافع حق رای برای زنان" با توجه به سال نوشته شدن داستان یعنی اواخر دهه ی چهل ، کاملن طبیعیه :)
---
نه سرزمين هرز، كه بزرگ جنگلى واژگون/ شاخ و برگ هايش همه در زير زمين
این هم محض لوس بازی که یعنی همه کتاب در همین شعره !
سلینجر بخوانید، بلکه رستگارتر شدید !
Post a Comment