Thursday, September 07, 2006



توی شلوغی و تاریکی میاید جلو
پیشتر سلامی کرده ایم و رد که شده من اسمش را پرسیده ام
همانی بوده که حدس می زده ام ، خوب است ، تقریبا خیلی خوب
قبل ترها توی نمایشگاه عکسی توی فلان گالری مدل یکی از عکس ها نبوده اید، می پرسد
می مانم چه جواب بدهم ، خیلی خیلی وقت پیش بوده و نمایشگاه گروهی بوده
و آن عکس میان آن مجموعه گم در گوشه ای
می گوید که آن وقت ها آن جا کار می کرده ، عکس را دوست داشته
خاطره ای از عکس ندارم ، یعنی درست نمی دانم کدام ان مجموعه که ماه ها زندگی مان شده بود
یادم میاید یکی دوسال پیش هم
دختر ، که لابد همین بوده ، که آن وقت یک جای دیگر کار می کرد،
گفته بود شماها همان هایید که زیاد می امدید گالری فلان
ان جا آب و هواش خوب بود و بهانه بود که ما را بکشاند
و بعد جایی نشستن و خوردن باشد یا کوه را بالا رفتن و یا دنبال صدای آب کوچه پس کوچه ها را





حالاست که یادم رفته به روزهای کارهای مفید و نمایشگاه های پشت هم
جگرکی های نزدیک این و چای و شیرینی آن جا
و آن آقای دیوانه که بار آخر آن تابستان وقت فرار از چرت و پرت های بی پایانش خوردم به در و دستم کبود شد
به دوستی هایی که تمام شد
توی شلوغی و تاریکی ، فقط آن چندوقت زیاد زندگی مان از خاطرم گذشت
شب های طولانی اتاق من و روزهای سرد عکاسی از جاهایی که مال من بودند

تقریبا چیزی باقی نمانده
نه عکاس
نه جاهایی که عکاسی می شدند
نه آدم هایی که عکس ها را می دیدند
من مانده ام و این اتاق خاک گرفته و آن نقاب سرخ توی پلاستیکی که حتی شفاف هم نیست
و برای فهمیدن محتواش گاهی لمسش می کنم
گاهی سعی می کنیم هم را ببینیم ، به حرف بیشتر
پای عمل که بیافتد جاخالی می دهیم ، هیچ کدام که سرجامان نیستیم ، رودخانه هم خشک شده

ـــــــــــــ

پی نوشت

عکاس گرامی ، من را با انگشت پایی تعویض کردی
حداقل کاش می دانستم مال کی که بروم آن را با ناخنی ، کف دستی ، بازویی ..تاخت بزنم
گردن جزو جاهای خیلی شخصی است .. نمی شود دست هرکس و نا ..
حالا هم نمی گویم کدام این ها انتخاب تو بوده تا فاعلیت من را از یاد نبری
گاهی من این عکس ها را کار خودم می دانم ، گفته ام بهت ؟

زن گفت ، آشنا هستید ، فکر کردم شاید هم که عکس پرت نشده باشد کناری
اما از پشت نقاب .. لب ها فقط .. اشتباه می کنید حتما
بی ربط و باربط می رسم به تو ، ببین

2 comments:

لاغر said...

یرماهه
عشقولیتون هم که کنسرت داره و به روی خودت نمی آری
نکنه می خوای بلیطش رو مهمونمون نکنی ؟ ها ؟

Sir Hermes said...

عجب عکس‌های خوبی این‌جا دارید دخترم. نمی‌دانیم چرا نشد که برای پست آخری‌تان کامنت بگذاریم. به هرحال، از تخلیه‌ی اطلاعاتی‌تان ممنون. راستی از قصه‌های دیگر این سلماخانم خبر ندارید؟