Tuesday, October 24, 2006

اتفاق خودش نمی افتد


از هاینریش بل هیچ وقت خوشم نیامده
آبروی از دست رفته ی کاتارینا بلومش را هم دوست نداشتم
ـ خیلی خیلی قبل ترها که خلاصه ی فیلمش ؟؟ را خوانده بودم و نویسنده اش هنوز نیامده بود توی زندگیم
فکر کرده بودم چقدر جالب می تواند باشد ـ
اما حالا باید همان طور مدارک و اطلاعات را بررسی کنم و ببینم
خالی بودن چه گونه شکل می گیرد
(قبل از گذشت چهارروز ، تا به جایی نینجامیده )

غروب دوشنبه ، اول آبان ، خانم جوان بیست و دو ساله ای در ساعت هجده و پنجاه و پنج دقیقه
خانه اش را به قصد شرکت در افتتاحیه ی بی ینال عکس ترک می کند

زن نباید تهی بوده باشد ، لابد حسی داشته .. جاهایی رفته .. چیزهایی دیده ، شنیده
و نمی شود که این همه تهی بوده باشد تمام وقت
گذشته که هیچ
سعی می کنم تمام حس های ممکن این دو روز را بررسی کنم


یکشنبه غروب : پای سیب مزه ی دارچین می داد ، کنار شهرداری که منتظر دوست بوده اند
لابد حرص می خورده که دیر کرده ، به موقع که رسیدند انگار خوشحال شده و از اینکه استاد محبوب سابق خودشان حضور داشته اند
از دیدن آقای دوست سابق در نمایشگاه اما تعجب نکرده ، صداش که انداخته بوده توی سرش
و اعتماد به نفس اضافیش اما آزارش داده

بعد پیاده روی توی محله ی بورژواها که پیاده رو ندارد ، باران که صورتش را خیس کرده
باد که می پیچیده توی موهاش .. اینجا باید حالش خوب خوب بوده باشد

شهر کتاب ، به بهانه ی دیدن خانوم مو نارنجی ، وول زدن میان کتاب ها را هم لابد دوست داشته
کوندرایی را که خرید و شد بهانه ی بحث کوندرا پاپ تر است یا سلینجر یا کی

بعد تجریش - پارک وی بستنی دار .. اینجا می دانم لذت همیشگی را نبرده
به خاطر زود هنگامی این کار شاید یا مثلا گل آلودگی راه

شب یکشنبه تا صبح فردا ، تصمیم زیادش برای استفاده ی آخر از اسم دانشجوییش
انتخاب الابختکی عکس ها .. اینجا حتما اصرار داشته این کار صورت بگیرد وگرنه از خواب صبحش نمی زده
کلاس اول صبح را هم بی خیال شده .. کلاس دوم را اما رفته
مراحل طولانی مدت برای یک گواهی را پشت سر گذاشته .. به سیستم بوروکراتیک فحش داده

آقای وکالیست را که دیده سوار بر موتور زرد هیجان انگیزی که فکر می کرده مال آقای بلند جوجه ای است ، تعجب کرده

نیم ساعت مانده به وقت اداری نامه اش را پست کرده و بعد پیاده روی گرم تا انقلاب

به خانه رسیده .. خوابش برده .. نزدیک شش بیدار شده
اینجا هنوز حسی داشته لابد .. به لباسش فکر کرده .. رنگ ها را انتخاب کرده

این چیزها اتفاق افتاده .. اما من هنوز هیچ حسی برای هیچ لحظه ایش نمی توانم متصور بشوم
بر اساس حرفها است که می نویسم پای سیب مزه ی دارچین می داده یا صدای آقای دوست آزارش داده مثلا

برگردیم به اول داستان .. غروب دوشنبه .. خانم جوان... هجده و پنجا ..خانه اش را .. افتتاحیه ی .. ترک می کند

ساعت باید حدود نوزده و پانزده دقیقه بوده باشد که رسیده .. دم در آشنایی کارش را از
سوراخ های دیوار نشانش داده .. رفته پایین .. کار خودش را اول دیده
از این جاست که نگرانی من برایش شروع می شود .. اینجا که باید از نبودن اسمش ناراحت می شد و نشد
یا از حرف آن آقا که در جواب خانوم همراهش که از کار تعریف کرده گفته این که عکس نیست

آمده بالا .. توی سالنی چرخ زده .. رفته توی حیاط منتظر آن یکی دختر و آقای دربان دیگر راهش نداده
اعتراضی نکرده .. باید اما ناراحت می شده .. این همه راه و همه جا که نوشته بوده تا نه و آنوقت تازه هفت و نیم بوده
آمده بیرون .. با دخترها نشسته اند کمی
اینجا حسی بوده .. از جنس انتظار و کنجکاوی لابد .. که نشسته و فکر کرده آیا آشنایی .. و کسی را ندیده
و موتور زرد دم در پارک بوده و هی فکر می کنم اگر دختر کوچک نبود
هیچ منتظر می شد که ببیند صاحبش کیست

بعد هفتاد و هشت و دخترها .. چهل گیاه که براش مزه ای نداشته
خبر تعطیلی زیاد .. اس ام اس دعوت به مسافرت .. ته دلش مطمئن بوده می خواهد برود ؟
آقای آشنای همه ی این سال ها که هم محلی بوده و رساندتشان
توی کوچه به دختر گفته تمام این سال ها از این آدم خوشش نیامده و تازگی ها می فهمد
با هر آدمی اگر کمی حرف بزند .. می تواند جالب ببیندش و دختر کوچک با بدجنسی گفته
هر آدمی که برساندش

ساعت حدود ده بوده که رسیده خانه .. بعد صداهای بلند .. از اینجا به بعد است که برای
خانوم جوان / زن / دختر هیچ حسی قائل نیستم
جز آب روانی که پی این همه روز تشنگی .. مدام از چشم هاش بیرون می زند .. یا از بینیش
یا مدت های طولانی نگهش می دارد توی آن اتاق کوچک

غروب دوشنبه ، اول آبان ، خانم جوان بیست و دو ساله ای در ساعت هجده و پنجاه و پنج دقیقه
خانه اش را به قصد شرکت در افتتاحیه ی بی ینال عکس ترک می کند
و کمتر از چهار ساعت بعد از تمام حس های زندگان تهی می شود

7 comments:

Anonymous said...

خانوم ِ محترم
ماچ .

Anonymous said...

قربون شكل خوشگل ماهت برم. مي خواي بريم گردش شاد شي؟ همون روز بهت گفتم بيا زن من شو گوش نكردي. ببين اينم عواقبش
آذر

Anonymous said...

man dir residam 2shanbe biyenal........raham nadadanddddddddddd

Anonymous said...

غروب دوشنبه سالهاست که خاکستریست به حرفها اگر استناد کنی وسیمای زنی در میان جمع هم اگر قاطی کند بلافاصله باید نتیجه بگیری که همه انگار نوک کوه رفته بودن و اگر اهل هی زدن باشی وموتور زردرنگ همان وسپای بزک کرده باشدباید بگردی دنبال وجه اشتراک الیاس آذر والیاس کازان وخب از این جا به بعد است که مرد مرده ورودت به دنیای مرده ها را شادباش می گوید

Anonymous said...

:|
آخرین دفعه بهمن پارسال بود .
الان این قد بی تفاوتم که مهم نیست واسم اصلن ! حتی زحمت ِ جواب دادن هم نمی دم به خودم .

Anonymous said...

مي‌دانم كه جايش اين‌جا نيست، اما نمي‌دانستم هم كه كجا مي‌توانم بنويسم: افعال غيرعمد عموما مشمول تخفيف در مجازات مي‌شوند و گاهي حتي مشمول تشكر. مرا سپاس‌گزار خود مي‌سازيد اگر سپاس‌گزاري مرا بابت آشنا كردن من به شكلي كاملا غيرعامدانه‌ با اين امكان بپذيريد
DanceAge

Anonymous said...

راست‌اش ما هم آمدیم بگوییم سیمای زنی در میان جمع و عقاید یک دلقک را چه‌طور و به چه نسبتی دوست نداشتید آخر دخترم؟! البته این حق مسلم شما است که دوست نداشته باشید ولی آخر چه‌طور و به چه حقی؟!! ـ