همیانِ سرخی میخواستم که جرینگجرینگ صدا کند، جاش یک جعبهی سرمهای بزرگ دارم که کارتها توش چسبانیده و من تا حالا هم درست نگاهشان نکردهام... هزاردستانِ زرینم هم آنقدری زشت نیست، به خیلی دردها هم میخورد، اعمالِ کوبش بر گوشت و میخ و سرِ نااهل مردمان... و یک امضا که آدم قدیمیها میگویند به دوبرابر زرها میارزد
از آستانهی شادیآورم بالاتر بوده شاید که من اینهمه عادی.. بدیهی وگرنه نبوده اصلا و بلکه بعید برازندهترش.. یعنی کی فکر میکرد آنهمه آدمِ مستند و خبری.. آقای وردپرسی.. آنوقت من که لقای این ژانر را بخشیدهام به اداهای آرتیستی
گفته بودم افریقا میروم؟ وانت ِ آبی غروبی میخرم؟ حالا فکر میکنم هیچ... افریقا گرم است، وانتِ غروبی هم، من برفم است.. و ایدهی زوجهی مومنه اینروزها موردِ علاقهترینم، که چهاردهتا مهرش (مومنهتر اگر باشد و به پنجتن ارادتمند فبها) و ماهعسل ِ یکماهه (بلیت هم کادوی والدین لابد)، بعدش هم یا به پای هم میسوزیم یا عندالمطالبه تقدیم
ورودیمان نفرینشدهی گروه بود، حالا یکی را خبریها معرفی میکنند به عنوان ِ جوانِ حرفهای، یکی فرنگ نمایشگاه میگذارد، من هم سهمم را دارم میدهم برای نیکنامی (یا که صرفا نامی).. این بخشِ خوبش است
و این که در آستانهی افزودهگیِ سال هست، تا که زیاد غصه نخوری که این یک سال را هم به گا.... چهقدر کار دارم، چهقدر کار باید، این کاش از یادم نرود
2 comments:
salam khanoom khoobi?
vel kon baba zerndegi hame ma hamintor be g...rafte
khosh bash
delam barat tangide bood koliiiiiiii
فقط می گم خیلی خوش اومدنی بودی!
Post a Comment