Wednesday, June 14, 2006


ديروز

صبح ـ با خواهره رفتيم اولين دوست اينترنتيمون رو ديديم
بعد تقريبا دو سال حرف زدن
جالب اينجاست که من خصوصی ترين جريانات زندگيم رو فقط به اين آدم گفتم
چون مطمئن بودم هيچ وقت از حالت مجازی در نمی آد برام
وقتی قرار شد بياد اينجا ولی مشتاقانه خواستم ببينمش
آدم مهربونه کليييييی شکلات اورده بود برای خواهره
و يه هولگا ! واسه ی من
بعد همين هولگا ـ که من اين همه دنبالش بودم ـ شد مايه ی بحث يک ساعته
انقدر که در نهايت از آدمای ميز بغلی توی کافه بپرسيم که حق با کيه
با اين که حرف من منطقی بود ! انگار مقاديری بدرفتاری کردم
بسيار معذرت آقاهه ، بسيار بسيار
ـ گمونم ديگه کافه ی موزه معاصرو بايد بی خيال شم ، بس که جيغ جيغ کردم ـ

ظهر ـ آقاهه رفتند ، رفتيم دانشگاه ما
داشتم به زور از وسط لابيرنت مقوايی دم در که دوستان طراحی صنعتی برای نمايشگاهشون
ساختن عبور می کردم که خونواده ی عجيبا رويت شدند

بعد آتليه پرتره
ـ راستی بعد اون همه زحمت به دليل قاطی شدن داروی ظهور با ثبوت در دانشگاه ، باز هيچ عکسی در نيومد ـ
فلافل خوران و بعد نمايشگاه تصوير سازی توی کانون پرورش
و اون جا بود که ملک خورشيد من جا موند و پارميس جان دست مامی شو ول کرد و
گم شد و باباهاشون که قرار بوده برن دنبالشون هم خبری ازشون نيست هنوز و من دلم شور می زنه
آخه اين بچه های کانون بی ادبن و ممکنه رو بچه م تاثير بد بذارن و اين عمو علی بيچاره که تو جنگ
موجی شده از عصبيت فقط دارت توپی بازی می کرد
ـ نگران نشيد ، اينا بخشی از هذيونای ذهنای بيمار ماست ـ

بعد که پاکشون داشتيم می رفتيم سمت پايين
يهو بچه ها با لوازم ورزشی توی پارک لاله مواجه شدن و
مردگی از يادشون رفت و شروع کردن به تربيت بدناشون
يه وسيله ای هم بود که جون ميداد برای خواب و من يه چرت يواشی روش زدم
ـ همين که تو عکسه ، اما يادتون نره که اينجا بنده پشت دوربين بودم ـ

بعد هم که با خواهره رفتيم نمايشگاه تایپوگرافی از مثل های ايرانی تو گالری هيجان انگيزه
و بعد با پاهای داغون و کمر تعطيل رسيديم خونه

در اين ميان تنها وسايل حياط بخش شکلاتای خواهره بود که غارت شد مقداريش
و بطری آب همه دهنی من که هی پر و خالی می شد

1 comment:

لاغر said...

این دفعه رو دیگه جان بچه م زدی تو اوت ، خیلی هم ، روراست بگم غرض ورزانه اومد به نظرم
نشانه شناسی تون رو عرض می کنم