این دوشنبه هم به خانه نشینی گذشت
هفته ی پیش خودم را گول زدم که حالا که نرفته ای امامزاده طاهر عقوبتت خانه مانی ـ با هم وزنش اشتباه نشود ـ است
این هفته اما هیچ بهانه ای نبود برای نرفتن به ورک شاپ بهمن جلالی
می خواهم اعتراف کنم که مدتی است ـ کوتاه هم نه ـ که دل و دماغ این بازی ها را ندارم
یک روزهایی نصف شهر زیر پایم بود برای از این جلسه ی فرهنگی به آن نمایش فیلم ،
ازین تجمع سیاسی به آن افتتاحیه ی عکاسی / نقاشی / .. حالا
توان خود را به کافه ای رساندن و همکلامی با کسی را هم ندارم
جدی تر از دوره های تابستانی به نظر می رسد ، اما چه معلوم شاید باز پاییز ..
حالا که اولیش را آمدم بگذار این را هم ثبت کنم که سال شاملو را هم دلم نبود بروم
راستش نیت هرساله هم بیش از مرده پرستی و تجدید بیعت با غول بزرگ
دیدن آشناهایی بود که وعده ای ناگفته قرار ملاقا ت سالی یک بارشان را می انداخت به آن روز
یا آن مردهای ریشو که بی خود ساعت ها شعر می خواندند
یا تمام پسرهایی که اسمشان بامداد بود
حالا اما محافظه کار شده ام
قبل از هرکار جمعی فکر می کنم چقدر ممکن است کیچ محسوب شود
و چقدر من حاضرم جزئی از این کیچ باشم
* این عکس را فروردین امسال گرفته ام
یک شنبه بیست و هفت فرودین هشتاد و پنج
همان وقت که رسیدیم دو تن از شیفتگان آن حضرت
مشغول پرداخت این شبه سنگ بودند
حالا نمی دانم چه وضعی دارد
هفته ی پیش خودم را گول زدم که حالا که نرفته ای امامزاده طاهر عقوبتت خانه مانی ـ با هم وزنش اشتباه نشود ـ است
این هفته اما هیچ بهانه ای نبود برای نرفتن به ورک شاپ بهمن جلالی
می خواهم اعتراف کنم که مدتی است ـ کوتاه هم نه ـ که دل و دماغ این بازی ها را ندارم
یک روزهایی نصف شهر زیر پایم بود برای از این جلسه ی فرهنگی به آن نمایش فیلم ،
ازین تجمع سیاسی به آن افتتاحیه ی عکاسی / نقاشی / .. حالا
توان خود را به کافه ای رساندن و همکلامی با کسی را هم ندارم
جدی تر از دوره های تابستانی به نظر می رسد ، اما چه معلوم شاید باز پاییز ..
حالا که اولیش را آمدم بگذار این را هم ثبت کنم که سال شاملو را هم دلم نبود بروم
راستش نیت هرساله هم بیش از مرده پرستی و تجدید بیعت با غول بزرگ
دیدن آشناهایی بود که وعده ای ناگفته قرار ملاقا ت سالی یک بارشان را می انداخت به آن روز
یا آن مردهای ریشو که بی خود ساعت ها شعر می خواندند
یا تمام پسرهایی که اسمشان بامداد بود
حالا اما محافظه کار شده ام
قبل از هرکار جمعی فکر می کنم چقدر ممکن است کیچ محسوب شود
و چقدر من حاضرم جزئی از این کیچ باشم
* این عکس را فروردین امسال گرفته ام
یک شنبه بیست و هفت فرودین هشتاد و پنج
همان وقت که رسیدیم دو تن از شیفتگان آن حضرت
مشغول پرداخت این شبه سنگ بودند
حالا نمی دانم چه وضعی دارد
3 comments:
سلام
مي داني دوستي چند سالي بزرگ تر اين حرف هاي تو را همان چند سال پيش به من مي زد كه ديگه خسته شدم از گشتن و... من باورم نمي شد مي گفتم شايد اين ادم ماهيتش تغيير كرده مگه مي شه آدم خسته بشه از اين كارا ولي دقيقا منم چند وقتي است اين حس ها رو پيدا كردم.
بعدم اگر آن جمله داخل خط تيره را نمي نوشتي هيچ كس ذهنش به هم وزن آن نمي رفت اما الان ديگر همه به آن فكر ميكنند.چشمك
salam dostam...mamnon ke bade modatha ye sari be man zadi....aval in ke man ghasde takhrib ya tahij zan jamat ra nadaram....ama inha tasaviri hastand bigharaz ghezavat ba mokhatab ast......dovom ajibe ke hese to ro dar bareye fazaye in neveshtat mifahmam....ama in dorey iast ke bayad tey beshe ama bad bazam bayad be hameye in karha amal konim...chon alaghamon va bakhshi az zendegimone....are mifahmam az ada khaste shodan yani chi...ama in ham bakhshi az farhange ahmaghanyeye mast ke agar halesh nakonim dahanemon ro servis mikone....khosh bashi...
این هم فکر کنم دوره ای دارد. در هر حال جایتان خالی بود.
Post a Comment