Friday, September 22, 2006

you were Marlon Brando, I was Steve McQueen

اول ـ یادتونه تو قصه های صمد ، الک دولک دختر پادشاه از طلا بود
که من هی فکر می کردم که چی .. به جاش اسباب بازیای هیجان انگیزتر تولید می کردن خوب
* حالا اینم اسباب بازی گل پسر خونواده ی سلطنتی ژاپن




دوم ـ یه نرینه ای وجود داشت تو دانشگاهمون که از ترم یک کابوس ما بود
باید حواسمون بود که وقتی اون تو حیاطه اون طرفا آفتابی نشیم تا لیچاراشو بلند بلند نثارمون نکنه
می گفتن اخراج شده ، هم ورودیاش ارشد گرفته بودن و استاد شده بودن و اون هرروز می اومد
می نشست رو نیمکت کنار دیوار فارابی و دایرة المعارف اصطلاحات عامیانه ی ما رو غنا می بخشید
چند شب پیشا لینک به لینک رسیدم به وبلاگ این آقا و یک عاشقانه ی آرام آرام ازش خوندم
دستگیرم هم شد چرا این دوساله " یه مقدار" اهل شده بوده

حالا هی دارم فکر می کنم یعنی پشت اون صورتک کریه حلبی قلبی از طلا بوده؟
یا پشت نوشته هایی که سرشار از انسانند یه موجود بی شاخ و دم وجود داره؟؟
در نهایت که به قول هرمس مارانای کبیر : ما دقیقاً آنی نیستیم که می نماییم , گاس که حدودا هم

سوم ـ دیروز یه مقدار پایان نامه ی دانشگاه آزادی دیدم و یه مقدار هم خیالم راحت شد
کار آسونیه ، گرچه من مرض دشوار کردن کارها رو دارم

چهارم ـ استاد محبوب سابق
من توی این ترکیب همیشه شک می کنم ، منظور کسیه که پیش ترها استادم بوده ـ
ـ اما محبوبیتش همیشه به قوت خودش باقیه ، بس که ملوس و گول و ناز و خوبه
تقریبا پذیرفت که استاد راهنمای پایان نامم بشه و من که هیچ امیدی نداشتم اکنون بسیار شاد هستم
گرچه بله رو که گفت انقدر من عقده های این دوساله رو تو سرش زدم که گمونم پشیمون شد

پنجم ـ واقعا دوست داشتن جیمز دین عجیب تر از تام کروزه ؟
مردم چه بدسلیقه شدن

ششم ـ دوست خوشگلم رو دیروز تو خانه هنرمندان بی هدفم دیدم ، مسرور شدیم

هفتم ـ اون چیز اسفناج ، پیراشکی اسفناجه راستی
و الان هم فصلش نیست ، پس من چطور قوی بشم یهو ؟؟

هشتم ـ پریشب رفتیم خونه ی تازه عروس ، بچه ای که ادای آدم بزرگا رو در می آره بامزه ست
من چرا انقدر از این گوریل لنگوری اسکروچ صفت بدم میاد ؟؟؟؟

نهم ـ یه آدمایی وجود دارن که هیچی نیستن ، برای اینکه از این وضعیت زیر صفر در بیان
کافیه یه آدم دوربین به دست ببینن ، اینجوره که ناگهان روح امپراتور توشون ظهور می کنه و
صدای کیکاووسو می ندازن تو گلوشون و باد و بروت رستم توی سینشون و فریادشون میره بالا که چرا عکس می گیری
رسالت من اینه که اعتماد به نفس آدم ها رو بهشون برگردونم

دهم ـ یه چیزایی قروقاطی شده و من لبخند گشاد می زنم ، لبخند گشاد می زنم انقدر که عضلات دهانیم درد بگیرن
بسیار جالبه ، جاتون خالی


* A girl rides on a pony made with about 30 kilograms of solid gold at a jewellery store in Tokyo September 21, 2006. The pony, valued at a market price of 150 million yen ($1.28 million), is made in celebration of the birth of Prince Hisahito, who was born last week to Princess Kiko and Prince Akishino. (JAPAN)

21 Sep 2006 REUTERS/Toshiyuki Aizawa

4 comments:

Anonymous said...

salam, ,modatie inja ro mikhunam. jalebe baram be khosoos ghesmate payan name chon khodam dargiresham :) movafagh bashi. akshaye zibai darid..

Anonymous said...

هیییییییییییییییی
از اون پست گوگولی های یرماهی

Anonymous said...

badish ine ke to in tehrane kocholo har ja beri yek ashna dari.bache marofi ham dardesari ast.khosh be halet ke hamaro mishnasi va enghadr dost dari.

yanmaneee said...

michael kors outlet online
nike air force
adidas tubular shadow
jordan shoes
moncler
100% real jordans for cheap
jordan 12
christian louboutin shoes
michael jordan shoes
cheap jordans