چند وقت پیش جایی خواندم که صنف خشكشويی ها با بحران مواجه شده است. نوشته بود "براساس آماری كه از سوی اتحاديه اين صنف اعلام شده در حدود ۶۰ درصد از فعالان خشكشويی ها كسب و كار خود را رها كرده اند و از صنف خارج شده اند. رییس اتحاديه در اين مورد گفته بود: "متاسفانه صنف در آستانه نابودی قرار گرفته است. مشكلات بسياری اين صنف را احاطه كرده كه اگر فكری برای آن نشود به طور حتم تا چند سال ديگر اثری از خشكشويی ها باقی نخواهد ماند."
چند روز پیش ایمیلم را که باز کردم (این روزها تا این خط جی میل پر شود جان آدم هم بالا می آید از ترس شنیدن خبر یا دیدن تصویری که نمی دانم دلپیچه، تاب شنیدن یا دیدنش را می دهد یا نه) بیانیه صنف مستندسازان را دیدم که خانم نبی اعتماد با رنگ و رویی پریده می خواندش. البته متن را که راجع به نگرانی های صنفی ما مستندسازان در وقایع اخیر است قبلا خوانده بودم و امضا کرده بودم. اما وقتی چند روز بعد این بیانیه به خبر دستگیری مازیار بهاری و هم صنفی های دیگر آراسته شد دل پیچه امان را برید. شرح وقایع لازم نیست که دوستان همه می دانند. خلاصه این که صنف مستندسازان هم با بحران مواجه شده؛ کار و کاسبی تعطیل است که هیچ، دروغ در رسانه ملی فراوان است که هیچ، همین که ما باقی اعضا این صنف هنوز به جرم جاسوسی واقدام علیه چه و چه محاکمه نشده ایم جای شکر دارد؛ که رجانیوز چند روز پیش نوشته بود: "قاتل ندا، خبرنگار بی بی سی است که در اقدامی غيرانسانی با اجير كردن يكی از اراذل و اوباش و دادن مبلغی به وی، خواستار كشتن يك نفر برای تهيه فيلم مستند خود شد." تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اما در این حیس وبیس بشنوید از وضعیت صنف خشکشویی ها. اول فکر کردم که با این همه لباس پر خس و لک، باید کار و کاسبیشان پر رونق شده باشند و از بحران جسته باشند. اما بعد شنیدم ناظرانی که صبح ها در چاپ خانه ها صفحه روزنامه ها و تیترها را می بندند، بعد از ظهرها به خشکشویی ها می روند و بر شستشوی البسه نظارت می کنند. نام صاحبان پیرهن های خونی را می پرسند و برای شستشوی البسه سبز ومشکی در صورت صلاح دید مجوز صادر می کنند. اما دیگر این که می گویند این روزها فروش اتوی دستی حسابی رونق پیدا کرده. نه فقط به این دلیل که خشکشویی رفتن خطرناک است؛ که امروز تنها وسیله برای ابراز اعتراض مدنی اتوی برقی است. چون به پیشنهاد یک مهندس برق کافیست همه معترضان تهرانی سر فلان ساعت اتوهایشان را روشن کنند تا اعلام همبستگی شان لااقل به گوش وزارت نیرو برسد.
خلاصه این که: هم صنفی های عزیز؛ حتی شما که فیلم های بی طرفانه می سازید و جزو شاخه به اصطلاح وریته اید، این روزها که کار وکاسبی تعطیل است و ما نااهلان، نامحرمیم به وقایع شهرمان، بهتر است به جای سیاه نمایی چشممان را درویش کنیم و دوربین های قزمیت دست وپاگیرمان را بفروشیم که با هر کدامش می شود لااقل صدتا اتو خرید. اما نکته اینجاست که با پول یک اتوبرقی می شود یک دوربین جمع و جور قشنگ هم خرید که تازه موبایل هم هست. همه هم دارند و این روزها همه هم حسابی مشغولند و فعال ماشالله. بدون شوخی فکر می کنم حجم مستندهایی که در طول دو هفته گذشته فقط توسط اعضا صنف خشکشویی های تهران، تهیه و در رسانه های بین المللی پخش شده بیشتر از مجموع تولیداتی باشد که از ما اعضا انجمن مستندسازان ایران از بطن تاسیس تا امروز در رسانه های داخله و خارجه پخش شده. پس تا دکانمان را تخته نکرده اند، کرکره را بکشیم پایین و برویم دوربینمان را بدهیم اتو بگیریم یا اتوی مان را با دوربین تاخت بزنیم یا بگردیم دنبال گوشی اتودارِ دوربین دار.
بهمن کیارستمی
__
یک- رونوشت به صنفِ همسایه، عکاسهای محترم؛ از لحاظِ شِر، و گودری که من اهلیش نیستم
دو- دشمنترینِ استفاده از دوربینهای موبایل که منِ پیش از شورش، و حتی روزهای اول، و حتی وقتی که مزاحمی نیست که گیرِ دوربینهای گتوگندهی ما.. اما در این کورانِ حوادث و ممنوعیتِ استعمالِ ثبتکردنیها، خوشا زیرآبی رفتن از این طریق، که هی استفادهتان را بکنید جماعت که به وقتِ صلح و آرامشِ انشاالله زود، ماسماسکهایتان باید برگردند توی جیب و به نقشِ ارتباط-برقرارکُنِ ذاتیشان
چند روز پیش ایمیلم را که باز کردم (این روزها تا این خط جی میل پر شود جان آدم هم بالا می آید از ترس شنیدن خبر یا دیدن تصویری که نمی دانم دلپیچه، تاب شنیدن یا دیدنش را می دهد یا نه) بیانیه صنف مستندسازان را دیدم که خانم نبی اعتماد با رنگ و رویی پریده می خواندش. البته متن را که راجع به نگرانی های صنفی ما مستندسازان در وقایع اخیر است قبلا خوانده بودم و امضا کرده بودم. اما وقتی چند روز بعد این بیانیه به خبر دستگیری مازیار بهاری و هم صنفی های دیگر آراسته شد دل پیچه امان را برید. شرح وقایع لازم نیست که دوستان همه می دانند. خلاصه این که صنف مستندسازان هم با بحران مواجه شده؛ کار و کاسبی تعطیل است که هیچ، دروغ در رسانه ملی فراوان است که هیچ، همین که ما باقی اعضا این صنف هنوز به جرم جاسوسی واقدام علیه چه و چه محاکمه نشده ایم جای شکر دارد؛ که رجانیوز چند روز پیش نوشته بود: "قاتل ندا، خبرنگار بی بی سی است که در اقدامی غيرانسانی با اجير كردن يكی از اراذل و اوباش و دادن مبلغی به وی، خواستار كشتن يك نفر برای تهيه فيلم مستند خود شد." تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اما در این حیس وبیس بشنوید از وضعیت صنف خشکشویی ها. اول فکر کردم که با این همه لباس پر خس و لک، باید کار و کاسبیشان پر رونق شده باشند و از بحران جسته باشند. اما بعد شنیدم ناظرانی که صبح ها در چاپ خانه ها صفحه روزنامه ها و تیترها را می بندند، بعد از ظهرها به خشکشویی ها می روند و بر شستشوی البسه نظارت می کنند. نام صاحبان پیرهن های خونی را می پرسند و برای شستشوی البسه سبز ومشکی در صورت صلاح دید مجوز صادر می کنند. اما دیگر این که می گویند این روزها فروش اتوی دستی حسابی رونق پیدا کرده. نه فقط به این دلیل که خشکشویی رفتن خطرناک است؛ که امروز تنها وسیله برای ابراز اعتراض مدنی اتوی برقی است. چون به پیشنهاد یک مهندس برق کافیست همه معترضان تهرانی سر فلان ساعت اتوهایشان را روشن کنند تا اعلام همبستگی شان لااقل به گوش وزارت نیرو برسد.
خلاصه این که: هم صنفی های عزیز؛ حتی شما که فیلم های بی طرفانه می سازید و جزو شاخه به اصطلاح وریته اید، این روزها که کار وکاسبی تعطیل است و ما نااهلان، نامحرمیم به وقایع شهرمان، بهتر است به جای سیاه نمایی چشممان را درویش کنیم و دوربین های قزمیت دست وپاگیرمان را بفروشیم که با هر کدامش می شود لااقل صدتا اتو خرید. اما نکته اینجاست که با پول یک اتوبرقی می شود یک دوربین جمع و جور قشنگ هم خرید که تازه موبایل هم هست. همه هم دارند و این روزها همه هم حسابی مشغولند و فعال ماشالله. بدون شوخی فکر می کنم حجم مستندهایی که در طول دو هفته گذشته فقط توسط اعضا صنف خشکشویی های تهران، تهیه و در رسانه های بین المللی پخش شده بیشتر از مجموع تولیداتی باشد که از ما اعضا انجمن مستندسازان ایران از بطن تاسیس تا امروز در رسانه های داخله و خارجه پخش شده. پس تا دکانمان را تخته نکرده اند، کرکره را بکشیم پایین و برویم دوربینمان را بدهیم اتو بگیریم یا اتوی مان را با دوربین تاخت بزنیم یا بگردیم دنبال گوشی اتودارِ دوربین دار.
بهمن کیارستمی
__
یک- رونوشت به صنفِ همسایه، عکاسهای محترم؛ از لحاظِ شِر، و گودری که من اهلیش نیستم
دو- دشمنترینِ استفاده از دوربینهای موبایل که منِ پیش از شورش، و حتی روزهای اول، و حتی وقتی که مزاحمی نیست که گیرِ دوربینهای گتوگندهی ما.. اما در این کورانِ حوادث و ممنوعیتِ استعمالِ ثبتکردنیها، خوشا زیرآبی رفتن از این طریق، که هی استفادهتان را بکنید جماعت که به وقتِ صلح و آرامشِ انشاالله زود، ماسماسکهایتان باید برگردند توی جیب و به نقشِ ارتباط-برقرارکُنِ ذاتیشان