Thursday, September 30, 2004

لابد اشتباه شده ، پيغام كسي ديگر آمده براي من و من هيجان زده شدم
و خوشحالي كردم و حتي شكر خدا و جواب دادمش
و بعد جوابي نيامده ديگر ، يعني او ـ فرستنده ـ فهميده اشتباه كرده و
حتي زحمت عذرخواهي نداده به خودش؛
انگار كه دستي در تاريكي به هواي تني ديگر لمس كرده باشد مرا
و من لذت برده باشم
و پاسخي به نوازشش ...
تهوع


من...آرزو داشتم...آرزو داشتم.. پدرم بمیره و حالا،دیگه آرزویی نداشتم"(یا چیزی درهمین حدود)

هی ، شماها خجالت نمی کشید که گاوخونی رو ندیدید و تصمیمی هم ندارید برای دیدنش؟
گاوخونی فیلم متفاوتی است _ حتی اگر خوب نباشد_و متفاوت بودن ، این روزها ، چیز کمی نیست
غیر از انتظامی نازنین ، نماهای به یاد ماندنیی دارد و آشکارا کار آدم باهوشی است.

نمایشگاه" باغ های ایرانی"موزه معاصر هم فراموش نشود.

نگارخانه ی خیال هم با آن ساختمان جادوییش _که همیشه بیشتر از کارها جذب میکندم _هنرهای سنتی را دارد
می شود رفت و دید و فکر کرد قدیمی ها چقدر مازوخیست بوده اند و
این همه زحمت روی یک کار چقدر عشق می خواهد یا دیوانگی

عکس های ممیز هم که توی را ه ابریشمه هنوز
با اینکه هفته ی پیش اونجا بودم ، هنوز بعضی کاراش توی مغزمه

کلی جای دیگه هم می شه رفت
کلی جای دیگه هم باید رفت
اینا رو نوشتم در راستای فعالیت فرهنگی و گفتن این که
زندگی شروع شده باز،
و فعلا داره خوب پیش می ره _ لمس چوب می کنم _
و آدم ها مهربانند
و رنگ ها هنوز هستند
گرچه شوق را و نور را و هزار چیز دیگر را همچنان در پستوی خانه نهان باید کرد
و راه نارنجستان هیچ وقت به لهستان ختم نخواهد شد

Monday, September 27, 2004

... سنگ اول را كسي بياندازد كه
دستم بالاست هنوز ، جمله ام ناتمام ، سنگ ها فرود مي آيند ، آدم ها فرياد مي كشند ؛
مي نشينم روي زمين ، زخمي نيستم؟ درد كه ندارم ، تحقير شده ام ، دور و برم پر از كلوخ هاي شكسته است،
فرياد مي كشم ، خرده كلوخ ها را پرت مي كنم ، فرياد مي كشم...
خواب بوده ، سنگسارم كرده اند در خواب ، ديگر نمي توانم بخوابم ، تحقير شده ام ،
خيانت شده به من _ فكر مي كنم _

توي خيابان بودم ، آمد طرفم ، بغلم كرد ، شاكي كه با ديگري دوست شده ام ،
گفت كه دوستم بايد برود ، او مي خواهد برگردد ، جايش را مي خواهد؛
بغلم كرد ، گرم بود
بعد ، دوست دخترم ، در آغوش كشيدمش ، لذتي عجيب ، پر از حس خوب ، آرامش ناب
زن فرياد زد ، فحش مي داد ، به من و دوستم ، مسجد بود آن نزديكي ها ، مردم آمدند
ـ سياه پوش ، پر ازخشم، انگار كه تمام بدي هاي دنيا را من كرده باشم به آنها ـ

صدا ، سنگ ، مردم ، سياهي

نشسته ام روي زمين ، سنگ ها را مي بينم فقط ،
فكر مي كنم مجازات زيادي است براي در آغوش هم بودن ،
فكر مي كنم ، او ـ مرد ـ مي خواسته لو بدهد مرا
ـ آغوش اولي فقط علامتي بوده براي شناسايي من ـ
به كي و چرا نمي دانم ، من چريك نيستم؟ حرفي نزده ام تازگي ها ؟ به ياد ندارم
پرم از حس بد ، تحقير، خيانت...
يهودا ، چرا؟

Saturday, September 25, 2004

تقصير من نيست ،هروقت خواسته ام نيمه ي پر ليوان را ببينم،
يا ليوان درجا خرد شده يا ...

سرمست از رنگهات مثل خروس كه بخرامي به سمت دانشگاه و
فخر بفروشي به بچه هاي جاهاي ديگر و دل بسوزاني به حالشان،
و هي فكر كني كه چقدر غر مي زنند مردم و كدام محدوديت و شرايط به اين خوبي
و واي چه مملكت گل و بلبل و چه آخوندهاي نازنين روشنفكري ؛
حقته كه دم در بهت بگن از فردا با مقنعه،
كه بفهمي اون چيزي كه ليوان اومده به نظرت و توش هم يه نوشيدني جالب،
تست ادرار حضرات بوده

روسري هاي رنگ رنگ كه نباشند
مجبوريم تمام رنگهامان را بماليم پشت چشم ـ شبيه دخترهاي چهار راه فلسطين ـ
و بعد لابد موهاي شينيون كرده
و مقنعه هاي عجيب و
مانتوهاي شكفتني و
...

گفته بودم هرسال بدتر از سال پيش ، اما فكر نمي كردم تا اين حد

Thursday, September 23, 2004

وبلاگم خله ، از منم بيشتر، بهم ثابت شده
كلي از پستامو خورده
توي صفحه ي اصلي نشونشون نمي ده
اما اون كنار ، توي قسمت آخرين پست ها، هستن
حتي عقلاني ترين چيزها هم وقتي مي رسن به من ... مي شن

نياز به حس كوبش قلبي ديگر روي تن،
نياز سرانگشتان به لمس پوست ديگري ،
تشنگي لب ها؛
نياز حضور،
مهرباني يك جسم زنده،
درك حس زنده بودن.

دست هام سردند،
من خالي نيستم،
پرم،
از خشم
درد
تنهايي
تنهايي
انتقام.

بايد ثبت بشوند اين چيزها،
بايد نوشت كه" ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي مي شود"؛
بايد تمام شهريورهاي يخ زده را به خاطر سپرد.

فردا، ‏ دانشگاه
هجوم حس هاي بد،
مگرنه اينكه هرسال بدتر از پار وپيرار؟
امسال دلخوشكنك بودن بتهوون در آن نزديكي ها هم نيست حتي

مي ترسم،
از سوار تاكسي شدن ـ نشستن پيش غريبه ها و بويناكي تن هاشان ـ
راه انقلاب ـ چهارراه وليعصر
از حضور آن همه آدم
آشناهاي غريبه ي راه و وسلام و تعارف
"چه خبر؟"

از تصور روزهاي بارانيه
خيره شدن به ساختمان زشت و مدرن دانشگاه كناري
از پشت پنجره ي يك كلاس خالي؛
روزهاي افتابيه نشستن كنار زمين بسكت.

از تصور سلام هاي دروغي و لبخندهاي بي معني‏،
اجبار به بودن در جمع كساني كه دوست نمي گيرمشان،
كه دوست نمي گيرندم.


ـ اين ها را سي و يك شهريور نوشتم ، در يك دوره ي بد
،depression
الان اما ‏، خوبم
بعد آن همه هياهوي ديروز و
قهقهه و صحبت.ـ




زندگي،
خريدن جفت ، جفت گوشواره است
وقتي كسي نيست كه لنگه اي را كه تو نمي اندازي
به گوشش بياويزد

Wednesday, September 22, 2004

آخ! چشمهاش...
قصد کرده دیوانه کنه منو
می دونه من ِ بی گناه ِ بچه سال ، چه حسی دارم بهش
یعد،
هی دلبری میکنه با اون چشمای مخمورش.
دوستش دارم ،
رسما دلم میلرزه از دیدنش
و جالب اینه که نمی خوام باهاش دوست بشم
احساسم نسبت بهش،
شبیه حسی ِ که وقتی دوازده ساله بودم به پسرای بزرگ داشتم
منی که توی کلاس تاتر تنها کاری که ازم برمیومد شکست نخوردن توی بازی مقابله ی چشمها بود
تنها چشمهایی که هیچ وقت خیره نشدم بهش ، چشمهای اونه.
در مقابلش ،
عینه دخترای زمان قاجار
سرخ می شم و سرم رو می ندازم پایین

کنسرت خوان مارتین
خیلی خوب بود
فقط مساله اینه که من یا می بینم یا می شنوم
وقتی می دیدم چنان حل می شدم توی حرکت دستاش روی ساز
که هیچی نمی شنیدم
اما اهنگای اخری چشمامو بستم
و کلی کلیپ فشنگ دیدم
مسجدای گرانادا ، کوردوبا ، دخترای گیسو کمنداسپانیش
آب ، کاشی ، نور
و کلی چیز خوب دیگه
داستانه یکی از کلیپ ها واقعا محشر بود
سعی میکنم بسازمش یه روز

از مزیت های غار تنهایی اینه که وقتی بخوای بیای بیرون
با عزت و احترام میان دنبالت.

تا الان داشتم چرت می گفتم
حرف زدن با ادمایی که خیلی دورن ، کلی جالبه

اوه! اوه! یه مدعی پیدا کردم که خیلی بامزست
عین پسرای پونزده ساله ای که می خوان مخ دخترای سیزده ساله رو بزنن حرف می زنه با من
آی جالبه
!...
خوابم میییییییییییاد

Saturday, September 04, 2004

فردگرایی افراطی روسویی،
"اگر انسان ها نتوانند کاملا با هم متحد شوند ، ناچار باید کاملا از هم جدا گردند
تا بتوانند از تاثیرات مخرب وابستگی خودخواهانه برحذر باشند."

راه حل بدیم نیست ، فعلا که جواب داده
انقدر تلفن ها رو جواب ندادم تا دیگه زنگ نزدن
بیرون هم نمی رم
فقط خانواده،
گرچه این نوع از وابستگی ، نهایت خودخواهیه اما اجتناب ناپذیره

همیشه وسوسه ی جمع گرایی به صورت افراطیش با من بود
به خاطر همین ، وقتی تنها بودم
هرچقدر هم کوتاه
خیلی سخت می گذشت ، خیلی
اما الان نه
فقط گاهی حس می کنم خیلی چیزای ساده رو فراموش کردم
به خاطر همین دلم می خواد زودتر دانشگاه شروع بشه
این بار می خوام نقش ناظر رو بازی کنم
می خوام از بیرون ببینم ادمها چجوری با هم ارتباط برقرار می کنن.
این جنس از تنهایی رو دوست دارم
خاکستری نیست،
آبیه
حس می کنم توی اتاقمم
هیچ وابستگی به ادم ها ندارم
تماشاچی بودن ،
خیلی چیزا رو به مضحکه تبدیل می کنه
به اسباب سرگرمی.
آدم ها اسباب بازی های خوبین ، شبیه ترین چیز به جهان اکبر
می شه ساعت ها یه گوشه نشست و خیره شد بهشون
و کلی چیز کشف کرد
یه جزیره توی اون
یه اقیانوس توی اون یکی
و گاهی بیابان
سراب
گنداب.
آدم ها رو همیشه دوست دارم




Thursday, September 02, 2004

خواب دیدم توالتی که نشستم روش ، دیوار نداره
پر آدم ،
مثل پادگانِ
full metal jacket

توهم زیر نظر بودن،
کابوس کودکی تا الان
دو ، سه ساله که بودم
کار بدی که می کردم
مامانه می گفت آقا سی سی و آقا می می میبیننت
دوستای خیالی اون روزا
بعدتر مردم و لابد خدا
که از رگ گردن به ما نزدیکتر بود و همیشه حواسش جمع که اشتباهاتمونو ثبت کنه
توی چهار ، پنج سالگی
تنها که می شدم
گمون می کردم خونه پر دوربین مخفیه
اگه صدام ضبط بشه؟
تلویوزیون فیلمای جاسوسی نشون می داد
توی کلاسهای مدرسه ، میکروفون بود که صدا توی دفتر شنیده بشه
به هیچ کس نمی شد اطمینان کرد
همه جا پرجاسوس
توی کلاس
توی راه.
بحث سیاسی غدقن
می دونی چند نفرو دوستای نزدیکشون لو دادن؟
خالهِ سیساپ بی بی اس بود ، چت هامو چک می کرد
منم تلفوناشو گوش می کردم
و خاطراتو و نامه های عاشقانشو...
خودم هیچ وقت دفتر خاطرات نداشتم
همه چیز توی خودم
هیچ چیز مکتوبی نه
ترسم از نوشتن توی وبلاگ از همین جا می اومد
قاطی شدن ادمای دنیای بیرون با دنیای درون من
دو سال جنگیدم باهاش...
تموم دردایی که دوران دبیرستان تنها یی تحمل کردم
برای حفظ فضای شخصی
تموم ترسای توی خیابون،
تهران که قد یه ده می شد و هی برمی خوردیم به آشناها...

می خوام یه چیزایی مال خودم باشه
روابطم با بعضی آدم ها
فکرام
تنهایی هام

اینجا ، می خوام مال خودم باشه
از کنجکاوی هاشون برای رسیدن به اینجا متنفرم

از دیوارای شیشه ای متنفرم
حس می کنم داره به حریم شخصی تجاوز میشه
انگار که توی توالت دوربین کار گذاشته باشن

برای دفاع از حریم شخصیم
برای حفظ اینجا برای خودم،
مثل یه شیر ماده در حفاظت بچه هاش،
دندون نشون میدم
گول ظاهر رامم رو نخورید