کاوه پیغام داده که باز اشتباه کردی و با من نیامدی. جواب میدهم که زندگیم سرشار از انتخابهای اشتباه است. قبلترش هم برای ر به توضیح -که چرا حالا در تهرانم و شمال نه- نوشتهام که گمانم بود که آنجا کسالتبار ولی حالا اینجا هم اینهمه ملالانگیز.. بعد هم نشستهام به جستجو در گودر پیِ ملول و ملال و مشتقهای دیگرش که ببینم کدام وبلاگ چهوقت حالش اینطور بوده که من، که کم هم نیست.
کاوه اسمس میزند که "دفعهی بعد نمیذارم خودت انتخاب کنی.. از تو سوال نباید پرسید. باید موی سرت رو کشید و برد توی غار..." دارم فکر میکنم شاید هم حق با او باشد. حقِ انتخاب را اگر میگرفتند از من، الان کرمانشاه بودم با کاوه، یا شمال بودیم با بچهها؛ و حالم هم لابد خوشتر از این بود که حالا.. اصلن شماله را اینطوری شد نرفتم که ابتدا همهچیز را آماده کردم برای سفر، بعد رفتن یا نرفتن را تبدیل کردم به یک تصمیمگیریِ خطیر، و دیدم که تهِ دلم با این سفر نیست، و گفتم که نمیآییم. ترسم حالا بیشتر از این است که رفیقی که مدعو بیزار شده باشد از این تلونِ مزاجِ من و تهران که امد هم ببندد درِ معاشرت را ..بعد این تغییرِ رای یکباره همه را شگفتزده هم کرد، بابا را مثلا -که پیشترش چندباری یواش گفته بود که نگران هم هست که من جاده برانم که این خودش یکی از دلایلِ انصرافم- گفت اینجور که تو تصمیم میگیری میشوی از اینها که نشستهاند پای عقدِ ازدواج و یکهو میدوند و میزنند به خیابان..
برنامهی جایگزینِ خودم چه بود؟ پیکنیکِ امروزه در لواسان. به چه تبدیل شد؟ خانهنشینیِ مدام. چرا نشد؟ یادم رفته بود دوستی ندارم که بتوانم ازش درخواست کنم همراهی را.
_______
خانومِ آ. میم در فیسبوکشان مرقوم کرده بودند:
".فکر میکنم اگه قیامتی در کار باشه، همهی جادههای زمین در محضر عدل الهی حاضر میشن، با انگشت نشونم میدن، میگن هزار بار صداش زدیم، فریاد زدیم که «بیــــا» و نیومد که نیومد."
داستانِ زندگیِ من است.
___________
Title: Margaret Atwood, from “Hesitations Outside the Door
Photo: Vaclav Chochola - Slepej, Prague 1971
(اسم عکس را اگر من قرار بود انتخاب کنم، میشد: او نیست با خودش،
او رفته با صدایش،
اما رفتن نمیتواند)