نماد سکس ،
مرلین مونروی امروزی _ اینجایی شده
می داند چطور بنشیند .. سرش در چه زاویه ای .. نور روی صورتش را می شناسد
کنترل روی صدا .. نگاه .. لب ها .. تن .. دودی که بیرون می دهد و دست ها و سیگار
موضوعات مورد بحث در کافه ها و مجامع فرهنگی _ هنری را می شناسد
و اگر نداند .. گرم بحث که باشند ، درگیر منطق و ارجاع ..
چیزی می گوید _ بی ربط _ اما نظرها را می گرداند به خود
امروز دیدمش .. سی سال بعدترش را
همان نگاه ماورایی و احساسات رقیق و عشق به هنر و بازیگری و همان حرف های بی ربط ..
حرف هاش به سن جمع قد نمی داد
و لبخندهای استهزا را نمی دید
می گفت گزیده کار است _ لحظات کوتاهی ثبت شده بود روی سلولوئید _
و با همه ی بزرگان سینما چایی نباتی خورده بود
دختر را دوست دارم ، توانایی هایش را می ستایم
در بازیگری و حتی در سکس
گاهی حسودی کرده ام به او و گاهی نگرانش شده ام
به نگاهی دل می بازد و به ثانیه ای فراموش و باز از نو..
و خوشبخت است
و راضی است
و می گوید / و می گوییم که بازیگرمشهوری خواهد شد
_ هم روابطش را دارد و هم قدرتش را _
معادل حقیقی / زنده ی " عزیز دل " چخوف
اما سی سال بعدش ( اگر تجسم امروز این زن باشد ) می ترساندم
همان طور که سی سال بعدتر خودم که نمی شناسم / ندیدمش ، به وحشتم می اندازد
مرلین مونروی امروزی _ اینجایی شده
می داند چطور بنشیند .. سرش در چه زاویه ای .. نور روی صورتش را می شناسد
کنترل روی صدا .. نگاه .. لب ها .. تن .. دودی که بیرون می دهد و دست ها و سیگار
موضوعات مورد بحث در کافه ها و مجامع فرهنگی _ هنری را می شناسد
و اگر نداند .. گرم بحث که باشند ، درگیر منطق و ارجاع ..
چیزی می گوید _ بی ربط _ اما نظرها را می گرداند به خود
امروز دیدمش .. سی سال بعدترش را
همان نگاه ماورایی و احساسات رقیق و عشق به هنر و بازیگری و همان حرف های بی ربط ..
حرف هاش به سن جمع قد نمی داد
و لبخندهای استهزا را نمی دید
می گفت گزیده کار است _ لحظات کوتاهی ثبت شده بود روی سلولوئید _
و با همه ی بزرگان سینما چایی نباتی خورده بود
دختر را دوست دارم ، توانایی هایش را می ستایم
در بازیگری و حتی در سکس
گاهی حسودی کرده ام به او و گاهی نگرانش شده ام
به نگاهی دل می بازد و به ثانیه ای فراموش و باز از نو..
و خوشبخت است
و راضی است
و می گوید / و می گوییم که بازیگرمشهوری خواهد شد
_ هم روابطش را دارد و هم قدرتش را _
معادل حقیقی / زنده ی " عزیز دل " چخوف
اما سی سال بعدش ( اگر تجسم امروز این زن باشد ) می ترساندم
همان طور که سی سال بعدتر خودم که نمی شناسم / ندیدمش ، به وحشتم می اندازد
No comments:
Post a Comment