Thursday, February 03, 2005

بی صدا
انقدر که مجذوب صدای پرنده ای بشود
یا برود به دنبال صدای پای آب
یا درختی نگهش دارد

آرام
چشمهاش که خیره می ماند به بهت
یا به نم می نشست

معلق
از جایی آمده بود که نامی نیست ازش
بی خانواده ای
با شناسنامه ای موروثی
انگار که نامش نام همه ی مردم بیابان باشد

ساده
فکر کن قیافه ی گلزار بود
بی آن آب و رنگ
آبستره اش
انگار یکی از آن سفید روی سفیدهای مالویچ

من فیلم های ساده را دوست دارم
به خواب می مانند
میگذرند و لحظه هاییشان باقی می ماند در تو

حالا هرچقدر هم که منفی باشند نقدها
و غر بزنند مردم
حتی اگر دختر چادری بگوید مزخرفترین فیلمی ست که دیده
قایم نمی کنم که لحظه هاییش لرزانده مرا
و خیسانده چشمهام را

این «لا اله الا الله»
البته به تعداد همه ی موجودات عالم
که شده شعار کمال تبریزی

دیروز
کامل شد با «لوتر»

خدای مهربان بی برده ی من جبرکار و خوف انگیز نیست

No comments: