Wednesday, March 01, 2006

آخ که چقدر حرصم گرفت وقتی درآمدم به تک تک اين دوستان فرهيخته
که چرا نگفته بوديد سعدی توی يک بوس کوچولو انقدر ابراهيم گلستانه ؟
برگشتند که ا! نه بابا!
کم کم داشتم فکر می کردم توهمات من و خانواده ی محترمه بوده
که بعد از فيلم جيغ هممان درآمده بود
حالا خوب شد امروز بالاخره رسيدم به این
و یادم آمد غرهام را نزده ام

من آيدين آغداشلو رو که توی سرد سبز ناصرصفاريان می گه
ابراهيم گلستان زنده است و بهتر است حرفی زده نشود درباره ی رابطش با فروغ
(يه چيزی تو اين حدود ، فيلمه رو چهار/پنج سال پيش ديدم آخه )
دوست دارم،
ـ پشت سر مرده هم که نباید حرف زد ـ
نه که موضوعات اینسایدری جالب نباشند برایم ها
اما به نظرم دورترین ربط را دارند با ژست روشنفکری
در ضمن اینکه ابراهیم گلستان هرچقدر هم که مزخرف باشد شخصیتش
آرتیست گنده تری است از بهمن فرمان آرا
تعجبم هم از لی لی گلستان است که با آن خلق خوش مشهورش
هیچ اعتراضی نکرده
یا هیچ کس دیگر هم
هرچقدر هم که ابراهیم گلستان شخصیت منفور و نامحبوب
اما این طور به هجو کشیدنش هم کار هنرمندانه ای نیست

مسخره ترین جای فیلم هم آن جاست که سعدی ای که هیچ مانیای شدید دیگری
نشان نداده از خودش بی مناسبت شروع می کند شب مرگ فروغ را گفتن
انگار بزرگترین زور کارگردان ، هی بفهمید دیگه ، این آدم همون آدمه

قطعا که باید این فیلم را می دیدم
به خاطر کیانیان نازنین هم که شده
یا مشایخی که داشت یادم می رفت بازیگر خوبی هم می تواند باشد
یا بازکشف اینکه این خانوم هدیه ی تهرانی چقدر خوش استایله
یا تصویرهای کلاری
و اینکه مگر چندتا فیلم ایرانی است که در سال همه ی دور وبری ها می بینند
که با هم غر بزنیم حداقل

دارم به درستی حرف یکی از دوستان که آن وقت های دور هی با هم دعوا می کردیم سرش
اعتقاد پیدا می کنم :
یه فیلم بد باادعای روشنفکری بدتره از یه فیلم متوسطی که
هیچ ادعایی جز جلب اکثریت تماشاگرها نداره ،
گرچه هنوز هم تماشای یک فیلم گیشه ای ایرانی را نیستم
اما این فیلم های هالیوودی بی ادعا دیده اید چقدر خوش خوراکند؟

پس نوشت :دیروقت بعد از تماشای فیلم دیدم که بیست و چهار بهمن بوده ،
روز درستی را انتخاب کرده بودیم
ظهیرالدوله را که سالهاست دراین روز فراموش می کنم

No comments: