Tuesday, August 01, 2006

انگار اینجا جاذبه ی زیادی دارد برای ثبت ناخوشایندی ها
انقدر که یادم رفت تمام هدف من از نوشته ی پیش ، یادآوری لذتی بود
که بعد از یک صبح اجباری خاکستری آتش بار در آن نقطه ی شهر که از آن بیزارم
و بی نتیجه گی حضور در ان مکان مقدس
با سوار شدن به پیکان قراضه ی خط انقلاب به من دست داد وقتی نوار شاملو را دیدم آن طور ایستاده
و بعد صداش که پیچید
و کتاب شعر جلوی ماشین
و همه چیز انقدر عجیب برای آن مسیر
ـ ماشین های خطی انقلاب ـ خانه ی ما که معرف حضورتون هست ؟ همون ها که من از ترس
آلودگی صوتی / بصری / شامه ای شون اول هر ترم عزا می گیرم ـ
که وقت پیاده شدن تشکر کنم
و بعد گمان کنم که توهمی بوده تحت تاثیر گرما

بعد هم فکر کردم آئین دوی مرداد توی همان مسیر اجرا شده
چه حاجت طی طریق تا آن امامزاده ی بی آب

یادم باشد اول پاییز ، کمتر نگران این یکی باشم
گرچه گزینه ی بویناکی آدم ها هنوز هست و همه ی راننده ها هم که مثل هم نیستند
واییییییییی از آن رادیوی جوانی و آن خانوم خوش صدا که همیشه توی مسیر ونک گریبانگیرمان
می شود و یادآوریش همین حالا باز از بیرون زدن بازم داشت

2 comments:

Anonymous said...

دختر جان عزیزم، تو یک ماشین و یک گواهینامه در اسرع وقت لازم داشته
می باشی هر چند که برای اول مهرت تاثیری نداشته می باشد بازهم، چون آن وقت آرم طرح ترافیک هم باید باشد. خطی های انقلاب رسما روی اعصاب من یکی می باشد. درکت می کنم به شدت. همدردیم به شدت.
مرسی به خاطر خواهران غریب که شاد شدم به خاطرش و واقعا لازم نبود که اولش چیزی بگویی که آن ها را ننوشتم آن جا برای آن چیزهایی که آدم ها همیشه آن جور وقت ها اولش می گویند. بازهم تشکر مند می باشم.

maeysam said...

اصولا صدای خوش تمام مرارت های محیطی را خنثی می کند.