Saturday, September 23, 2006

رویاهایم را می فروشم


پریشب ، خوابم زیاد عجیب غریب بود و عجیب تر اینکه خیلیش یادمه
و مسخره تر اینکه می دونم هر تیکه ایش به کدوم رفتار روزم برمی گرده
هرگز وقتی دارید به یه دوست معمولی فکر می کنید ، عکس های نن گلدین رو نبینید

دیروز رفتیم تئاتر ادیپ افغانی
استثنا بعد آشغالایی که این مدته تو تاتر شهر دیدیم ، کار جمع و جور خوبی بود
این پانی پناهی ها اصلا زیبا نیست ، اما بسیار خوب بازی می کنه
گمونم دوستش داشته باشم
بازیگر مردش هم خوب بود
بعد خواب شب قبل ، دیدن نمایشی که روی خواب می چرخه ، یه مقدار ترسناک بود

شب های بعد از کتاب های مارگریت دوراس هم شب های سختی اند
همه چیز درهم و برهم .. توی خواب هم به این خانوم محترم فحش می دم

___

فصل به فصل پیدات می شد که خوابت را دیده ام
تابستان تمام شد ، توی خواب هات هم نیستم دیگر ؟
یکی از آرزوهای بزرگم این است که راه بیافتم بروم توی خواب مردم
آنوقت باز فردا زنگ می زدی که میایی؟ .. من خداوند خواب ها را می پرستیدم

___

پ.ن : این پست را نوشتم و داستان های کوتاه مارکز را دست گرفتم
تایتل نوشته ام ، اسم داستانی بود که خواندمش

2 comments:

Anonymous said...

رئالیسم جادویی چه ها که نمی کند !

Anonymous said...

وقتی همه چیز وهمه کس اتیکت داشته باشه این تونل رسالته که اعتماد به نحس آدما رو بهشون بر میگردونه
شب خوش وخوش شانسی