Thursday, November 16, 2006

بالا بلند!بر جلوخان منظرم چون گردش اطلسي ابرقدم بردار

این خانوم یکی از دوست داشتنی ترین و زیباترین موجوداتیه که من می شناسم
و به طور قطع خوش هیکل ترین دختری که به طور زنده مشاهده کردم
و انقدر مهربونه و کول و ... وای ... صفت مناسبشو پیدا نمی کنم
ایده آل منه و کاملا قابل ستایشه
جزو معدود اتفاق های زندگیم که ترجیح می دادم مرد باشم در برابرش
در حضورش مبهوتشم و حالا هم فقط عکسهاش رو دوره می کنم

ـــــــــ

صبح که هیچ کاری ازم بر نمی اومد تلفنه دوسته گفت نریم کلاس
و بعد من مردم .. برای ساعت های زیادی تا ظهر دیر
نمی تونستم جواب تلفنو بدم حتی
بعد اون وسط پیشنهاد عکاسی دوسته که حالش خوب شده بود
و من فکر کردم اون دوتا همون دیشب ویتامین محبت و توجهشونو دریافت کردن
و حتما که زنده ترن از من .. حسودی
و من پای سیب گندیده ی تلفن پسرک نره خری که از عشقش به دختری هفده ساله می گفت و باید براش خاله گی می کردم خورد تو صورتم .. دلم سوخت واسه ی خودم