Friday, December 01, 2006

Abandoned places - I guess we know the score

سفیده همه جا .. مه و برف ! روی درخت ها و سقف ها
خوابند همه .. چهارساعت هم نخوابیده ام من دیشب
چرا کسی پیشنهاد نمی دهد مجسمه ام را بسازند
و بگذارند توی میدان معرفت نامی
که بشود اسباب یادگیری آدم های دیگر
کله ی سحر بعد پنجشنبه شبم راه افتاده ام برسم به شوی لباس خانوم ن

; هی می گم الان بلوار کشاورز برف نیست
نیست ، آفتابی هم هست تقریبا
و کاش باقی مردم هم یادشون باشه این
زنگ نداره جایی که آدرس دادن .. پشت تلفن می گه در بزن
پیرمرد چغری در رو باز می کنه .. نیومدن هنوز خودشون
یه کم طول می کشه که بفهمم کجام
یه راهرو با یه سری در .. نیمه مخروبه .. سرد
دختر اولیه که میاد یه پلاستیک اچ اند ام دستشه .. هاه ! مدلای حرفه ای
بعدا اسمشو می بینم ، بازیگر تئاتره ، دیدم آشنا می زنه
خانوم ن و باقی میان
مامان خانوم ن یه زن امریکایی چاقه که یه بند با صدای بلند حرف می زنه
و می گه اینجا قبرستون حیووناست و لاشه های کپک زده رو بهمون نشون می ده

مکان یه حموم عمومی قدیمیه .. کف استیج لنگ انداختن
چهار نفر و من نفر سومم .. لباس اولیمو دوست ندارم
بازیگر تئاتر جلوی منه .. می گه هزار سالم که بگذره پامو که بذارم رو استیج ، اضطراب و حس جیش
من هی همیشه ی تو خیابونو به خودم یادآوری کردم
حداقل این آدما می دونن چرا اینجان
لباس اول ، دوم ، سوم که حامله ام من و آخری که فیوریتمه ، حس قرون وسطی داره
نه سکندری خوردم ، نه هول شدم
راه رفتن تو خیابونای تهران تمرین خوبیه برای بی تفاوت راه رفتن و سنگ بودن

چمباتمه زدیم تو حیاط پشتی ، قبرستون حیوونا ، دور یه بخاری ، منتظر شروع سری بعد
خانوم ن با گریه میاد که جمع کنیم که صاب حموم گفته یا دوبرابر پولو می دید
یا زنگ می زنم نیروی انتظامی و زنگ زده ، خانوم ن فکر می کنه الان می برنش زندان
سالهای کمیه اومده اینجا و همش فکر میکنه می برنش زندان ، شلاقش می زنند
لباسها هیچ مشکل اسلامی ندارند ، مجوزی هم دارند اما حق اعتراض ندارند
تند تند لباس می پوشیم .. جمع می کنیم و حتی وقت نمی کنیم خداحافظی کنیم از هم

باقی روز رو تو خونه می خوابم ، هوای بیرون بی نظیره و من پرده ها رو می کشم
شب می بینم ورک شاپ وردپرس هم قبول نشدم .. هیچ امیدی هم نبود
شرط اول تطابق با قوانین جمهوری اسلامی بود و عکسهای من همش در هجوشون

همشو می ذارم به حساب اون آرزوی هپی ویکند
وقتی هم بود که کسی شب و شانس خوش می خواست برام
و شانس کاملا برگشته بود از من و شب هام هم ، همه پر از ناخوشی
می شود خوبی نخواهید برای آدم ؟ شاید بهتر شد

3 comments:

Anonymous said...

خب... دارم فکر می‌کنم به اینکه عجب دنیای دون جالبی! درواقع ذهنم حول محور جناب دلاک می‌گردد و مثل شهر شلوغ و قورباغه‌ی هفت‌تیر کش. که خب آقا زورگیری قانونی هم می‌کند، قانون هم گردن‌کلفتانه پشتش است!این از آن موضوعات تکراری و هیجان‌انگیز است و بی‌شک ربط‌اش با قضیه‌ی تطابق انکار ناشدنی. اصولا انگار خیلی از ما غیرقابل تطبیقیم. پیشاپیش و مدام و مستدام رد شده. اینجاست که گاهی فکر می‌کنم شاید شانس هم در این سرزمین دولتی شده! شرط‌ش هم لابد تطابق تبعات شانس درخواست شده با قوانین نظام. (راستش یک خوش‌بینی مضحک همین الآن یقه‌ام را گرفت. خوش‌بینی دل‌خوش‌کنک. که خب، اگر همه‌چیز در تطابق است که نصیب بعضی‌ها می‌شود، پس همین‌که آدم مطابق نباشد، فی‌نفسه خوب است هیچ. دیگر اینکه، آنهائی که مطابق هر چیزی هستند، هر چیزی هم برایشان خوب است و برخاسته از شانس. پس نبودن شانس، خودش می‌تواند به عنوان یک اتفاق خوب بررسی شود!!! البته دوباره اعتراف می‌کنم خوش‌بینی هم حدی دارد!!!
/
و ممنون به خاطر آن مثالی که درباره‌ی عکس و عکاس زدید. تلخ و دقیق بود.
/
سرخوش باشید

Anonymous said...

hatman in karhaye zir zamini khobe.....koshte mordeye akasi az in chizham...khosh bashi...va movafagh...che ajab in yeki neveshtat kamtar roshanfekr namyane mizad....albat dani o napors ke nasaram choon in gone ast....binamak.

Anonymous said...

saay kon khoob bashi
in niz bogzarad.........