Friday, December 01, 2006

شده ام چارلی توی عصرجدیدش
هرچیز بدهی دستم خورد می کنم
از صبح پاتیل را گذاشتم جلوم و دستم گم شده بین سیب زمینی ها
و یک کانال ثابت و موزیک ها همه سروصدا
زن که می گیری همین می شود دیگر
همین زن های صنایع دستی که شو هم می کنند
و آشپزی هم نمی دانند
آخه عزیزم روز شادیت من خواسته بودم کمکت کنم , حالا که مامان بزرگتم
تو کماست و وضع خونتون .. خورد می کنم
ته هاش که داشتم کم می اوردم مشق های هندسیه ای که
صبح های زود کپی می کردی برام یادم آمد
و پاسپارتوهای تمیز ترم طبیعت
خوبیش همین است که قاطی می شود همه چیز ، نقش هایمان
که من ، هم می شدم قهرمانت و سمباده می کشیدم انقدر که مثل مردهای جنگلی بوی چوب بگیرم
هم عشوه می آمدم برای آقای کارگاهتان که کارت را درست کند

دو پاتیل الویه درست می کنم
چشم آدم هایی که خانه داری من را می برند زیر سوال ، کور
هر لحظه هم منتظرم زنگ بزند که مهمونی کنسل
و من بمونم این همه غذا
مامانه که می آد .. یه غذای جیگولی هم درست می کنه

هول یه لباسی که بیشتر به درد مهمونی چای با پیرزنای خیریه می خوره
می پوشم
از در که می رم یه سری دافیه غریبه هستند
!!! موزیک ایرونی
من فقط شوکه م .. نه موزیک آشناست .. نه مدل آدما .. نه مدل مهمونی
دافیا کج کج به جورابای رنگی من و کانورسای با دامنمون نگاه می کنن .. مام به اونا
دلم مهمونیهای خودمون طوری رو می خواد زیاد ، زیاد
یه کم می روم توی اتاق و فوضولی می کنم ، عاشقانه های نوجوانیمان را هم که زده ای به دیوار دختر
!!هیچ حس عکاسی هم ندارم.. هیچ حس نشستن و نگاه کردن هم ندارم ، کدوم لذت بصری
ولو می شم روی مبل .. نیمه خواب
فکر می کنم چه خوب که هیچ وقت با یه پسر این جوری دوست نبودم که ببرتم مهمونی این جوری
و با موزیک این جوری ، این جور قر بدیم

یهو همه چیز غمگین می شه .. چراغا روشن می شن .. دافیا می رن
دوسته خودشو حبس می کنه تو اتاق .. برادراش گم می شن .. کسی چیزی نمی گه
مامان بزرگش فوت کرده .. ما ادا در میاریم که مثلا نمی دونیم .. اون ادا درمی آره که چیزیش نیست
.. پسرا دلقکن و غیرقابل تحمل .. من ظرف می شورم و آشغالا رو جمع می کنم ، بازیافتیا جدا
بعد هم روی کابینت ها رو دستمال می کشم و فقط تی نیست که زمینا رو پاک کنم

من که قد قد می کنم و تخم بزرگ و متوسط و کوچیک می کنم به همراه ارائه ی بهترین خدمات ، دوست ندارید بیام مهمونیتون ؟
بچهه رو با کلی غم و کلی غذای مونده ترک می کنیم
اینم مهمونیه بعد یه عمریه ما

شب ، اولین نم برف رو می بینم .. کاش می شد قدم زد

..این آذر کی تمام می شود با این مرگ و میرهاش .. این سال

3 comments:

Anonymous said...

Hey! Is this that happy weekend somebody wished you by a private Email?!

Anonymous said...

Hi Lady photographer! Are you one of our members? Have you any permission to do clean sevices in this area? Are you going to break our rates? You should know we do not let any one who has a failure in photography begin clean services in the town. Please go and learn your own job (wedding photography) and let us to do our job. Do you understand? Ha?!

Anonymous said...

تو چرا این همه زندگی ات سخته؟ دیروز دیدی چه برف خوجلی اومد. من شرکت بودم. دم گوش ات