که اتوبان محبوب من نزدیکترینه
چمران نازنین که می شه صاف رفتش پایین یا صاف بالا
به خاطر همینه که هی لقمه ی هفت تیر رو می چرخونم
و فرار می کنم از همت ترافیکی مسخره
می شه سرش که می رسم
کلاسه استاد حمال کاردرسته رو که دستم نمی ره به کار کردن براش فراموش کنم
پل عابرو رد کنم و خودمو برسونم تجریش
بعد هی فکر کنم آخرین باری که رفتم جمشیدیه چه جور
اولین و آخرین باری که بی ماشین رفتم
با دخترکه ، برای انجام پروژه های گه تکنیکی ترمهای پایین
که ابر شد و یخ زدیم و نور هم جواب نمی داد
یادمه اتوبوس.. آقا پیر بلیطیه می گه سوار اتوبوسای دارآباد شو
و تور اتوبوس سواری من شروع می شه .. انقدرم پررو هستم که نپرسم
فقط جهت شناسی نزدیک به صفرم هی الرت می ده که نمی شه اینورا باشه
ته تهش پیاده می شم و می رم سوار یه اتوبوسی که دور زده می شم
دیگه زیاد میلیم بهش ندارم اما از خانومه پرسیدم و تو رودروایسی مجبورم پیاده شم
! کجا ؟ دم شهرکتابمون
آخه عوضی هزار بار از دم این خیابونه پیاده و سواره گذشتی و دست کم صدبارش به فکرت رسیده
کاش می شد رفت جمشیدیه و حالا به خاطرات بچگیت نقب زدی واسه آدرس پیدا کردن
سربالاییه هفتاد درجه است ، محله ی بورژواها هم پیاده رو که نداره هیچ
پیاده و سواره هم پنج دقیقه یک بار به زور توش به هم می رسه
اگه خونمون اینجا بود تو شونزده سالگی دست می بردم تو سند ملیم و گواهینامه می گرفتم
اعضای بالایی تنم تهی از خونن وقتی که می رسم
پارک پر گروه مردای عزبه که صدای گاومیش به وقت حمله در میارن
این البته برداشت اوله
بعد که ترسم ریخته و بزروها رو گرفتم و رفتم و
حسابی دور شدم از اون ساختمون زشته که موزیک پیست اسکیتی پخش می کنه بلند
اون دختر عکاسه هم دیگه تو دیدم نیست که من هی فکر کنم پرچمه اولو اون زده
و ملزم به احترام گذاشتن به ترتوریش باشم
دنیا زیباتر به نظر می رسه
صدای مرد عزبا هست البته یا پسربچه مدرسه ای بسیجیا -
که همین جور یه بند زر می زنن و نمی شه هم واگذارشون کرد به زبان بدن
یه آقای محترمی هم هست که نجیبانه با حفظ فاصله ی مجاز میاد
- و هرجا می خوام نشیمنگاهمو بذارم زمین وای میسته انقدر که بی خیال نشستن بشم
راه خیلی بی ربط نمی تونم برم .. الفای زرد خوشگلم گم شده و نیست که من هی تیغه شو
بالا پایین کنم تو جیبم و صداش امنیت بهم بده
.. مادری بدیش همینه دیگه .. نگران خودم که نیستم ، اما محی الدینم
یه جای برفی - برگی پیدا می کنم و می شینم ،آفتاب زرد یواش هم هست
صداهای ناهنجار نمی ذارن گوش بدم به آب و باد و برگ
اما انگلیش پیشنت که هست .. نارنجی برگو که انگار کنم نارنجی کویر شاید گرم هم شدم
آقا لپ گلی سبزپوشه انقدر زل می زنه بهم که پاشم
آخی طفلک بعدش که من جون می کندم پایین برم انقدر بامزه سعی می کرد راهنماییم کنه
و انقدر هول شده بود که بگه سلام که داشتم بهش دل می باختم
آها ! در باب جون کندن ! یکی نیست بگه یا بشین عزاداری دوستتو بکن یا به ولگردیت بپرداز
با این لباس مشکی که زیادی خانومانست برات ول برف و کوه نشو که اینجور بمونی تو گل
مردم چه جوری کفش پاشنه بلند می پوشند ؟ من با این دو - سه سانت هم در می مونم
بعدشم رفتم سرپل دنبال کلاه گیس زرد و بنفشایی که این آقاهه آدرس داده بودن گشتم
اما یافت نشد .. گمونم چون به جای اجناس درخواستی چشمم بیشتر پی یه آقای کچل غیرسکسی بود
ح حجیم هم عصرش
که من غصه دار از بی نتیجه موندن تلاش برای خراب شدن سرش به نیت دستیابی به چایی موعود
اومده بودم خونه
پیداش شد که چه حیف
ـــــــ
مرسی که زنگ نزدی
آدمی به اسم من ، با آدمی به اسم تو ، روزهایی دورتر ، وقتهای خوشی داشته
به گمانم
بگذار بوی خوش آن وقت ها جاش را ندهد به تعفن بی تفاوتی های حالای من
ـــــــــ
چه چیزی هیجان انگیزتر از فیل تر شدنه عکسای بلاگر؟
خوب البته که یه کمی از ویکی پدیا می تونه خطرناک تر باشه
یعنی عکسا رو نمی بینید شما هم؟
در هر حال .. این عکسه از آلبوم خونوادگی یه خانوم ندیده شده اپروپرییت ! شده
چمران نازنین که می شه صاف رفتش پایین یا صاف بالا
به خاطر همینه که هی لقمه ی هفت تیر رو می چرخونم
و فرار می کنم از همت ترافیکی مسخره
می شه سرش که می رسم
کلاسه استاد حمال کاردرسته رو که دستم نمی ره به کار کردن براش فراموش کنم
پل عابرو رد کنم و خودمو برسونم تجریش
بعد هی فکر کنم آخرین باری که رفتم جمشیدیه چه جور
اولین و آخرین باری که بی ماشین رفتم
با دخترکه ، برای انجام پروژه های گه تکنیکی ترمهای پایین
که ابر شد و یخ زدیم و نور هم جواب نمی داد
یادمه اتوبوس.. آقا پیر بلیطیه می گه سوار اتوبوسای دارآباد شو
و تور اتوبوس سواری من شروع می شه .. انقدرم پررو هستم که نپرسم
فقط جهت شناسی نزدیک به صفرم هی الرت می ده که نمی شه اینورا باشه
ته تهش پیاده می شم و می رم سوار یه اتوبوسی که دور زده می شم
دیگه زیاد میلیم بهش ندارم اما از خانومه پرسیدم و تو رودروایسی مجبورم پیاده شم
! کجا ؟ دم شهرکتابمون
آخه عوضی هزار بار از دم این خیابونه پیاده و سواره گذشتی و دست کم صدبارش به فکرت رسیده
کاش می شد رفت جمشیدیه و حالا به خاطرات بچگیت نقب زدی واسه آدرس پیدا کردن
سربالاییه هفتاد درجه است ، محله ی بورژواها هم پیاده رو که نداره هیچ
پیاده و سواره هم پنج دقیقه یک بار به زور توش به هم می رسه
اگه خونمون اینجا بود تو شونزده سالگی دست می بردم تو سند ملیم و گواهینامه می گرفتم
اعضای بالایی تنم تهی از خونن وقتی که می رسم
پارک پر گروه مردای عزبه که صدای گاومیش به وقت حمله در میارن
این البته برداشت اوله
بعد که ترسم ریخته و بزروها رو گرفتم و رفتم و
حسابی دور شدم از اون ساختمون زشته که موزیک پیست اسکیتی پخش می کنه بلند
اون دختر عکاسه هم دیگه تو دیدم نیست که من هی فکر کنم پرچمه اولو اون زده
و ملزم به احترام گذاشتن به ترتوریش باشم
دنیا زیباتر به نظر می رسه
صدای مرد عزبا هست البته یا پسربچه مدرسه ای بسیجیا -
که همین جور یه بند زر می زنن و نمی شه هم واگذارشون کرد به زبان بدن
یه آقای محترمی هم هست که نجیبانه با حفظ فاصله ی مجاز میاد
- و هرجا می خوام نشیمنگاهمو بذارم زمین وای میسته انقدر که بی خیال نشستن بشم
راه خیلی بی ربط نمی تونم برم .. الفای زرد خوشگلم گم شده و نیست که من هی تیغه شو
بالا پایین کنم تو جیبم و صداش امنیت بهم بده
.. مادری بدیش همینه دیگه .. نگران خودم که نیستم ، اما محی الدینم
یه جای برفی - برگی پیدا می کنم و می شینم ،آفتاب زرد یواش هم هست
صداهای ناهنجار نمی ذارن گوش بدم به آب و باد و برگ
اما انگلیش پیشنت که هست .. نارنجی برگو که انگار کنم نارنجی کویر شاید گرم هم شدم
آقا لپ گلی سبزپوشه انقدر زل می زنه بهم که پاشم
آخی طفلک بعدش که من جون می کندم پایین برم انقدر بامزه سعی می کرد راهنماییم کنه
و انقدر هول شده بود که بگه سلام که داشتم بهش دل می باختم
آها ! در باب جون کندن ! یکی نیست بگه یا بشین عزاداری دوستتو بکن یا به ولگردیت بپرداز
با این لباس مشکی که زیادی خانومانست برات ول برف و کوه نشو که اینجور بمونی تو گل
مردم چه جوری کفش پاشنه بلند می پوشند ؟ من با این دو - سه سانت هم در می مونم
بعدشم رفتم سرپل دنبال کلاه گیس زرد و بنفشایی که این آقاهه آدرس داده بودن گشتم
اما یافت نشد .. گمونم چون به جای اجناس درخواستی چشمم بیشتر پی یه آقای کچل غیرسکسی بود
ح حجیم هم عصرش
که من غصه دار از بی نتیجه موندن تلاش برای خراب شدن سرش به نیت دستیابی به چایی موعود
اومده بودم خونه
پیداش شد که چه حیف
ـــــــ
مرسی که زنگ نزدی
آدمی به اسم من ، با آدمی به اسم تو ، روزهایی دورتر ، وقتهای خوشی داشته
به گمانم
بگذار بوی خوش آن وقت ها جاش را ندهد به تعفن بی تفاوتی های حالای من
ـــــــــ
چه چیزی هیجان انگیزتر از فیل تر شدنه عکسای بلاگر؟
خوب البته که یه کمی از ویکی پدیا می تونه خطرناک تر باشه
یعنی عکسا رو نمی بینید شما هم؟
در هر حال .. این عکسه از آلبوم خونوادگی یه خانوم ندیده شده اپروپرییت ! شده
3 comments:
dooste aziz
in marhaleh faramush kardane kasi keh zamani doostash daashti , hich lezzat bakhsh nist ...
ba eftekhaar e'laam nakon ...
I love the title. May I ask you let me to make a song based on it?
یک این که با آن نقاشی پست قبلیتان، ما هم جای آقای فیلترینگ بودیم، یک چیزیمان میشد دخترم! دو هم همین عکس این پست آخرتان چهقدر قصه در خودش دارد ها! گاس که عین ماجرای تئا، یک قصهای هم برای آن آقای دست راستی جور کردیم! سوم هم که اتفاقن اعلام کن، آن هم باافتخار! اینها، این مراحل جزیی از زندهگیات است و وبلاگ برای همینجور چیزها است. ـ
Post a Comment