کرده اندش قهرمانشان .. "پشه " را که یکی از ما بود، یکی از همرزمان ما .. نه بیش و نه کم
و ما شده ایم مطرود .. فراموش شده
توی یک سالن که لابد بزرگداشتش
از پشت خودم را می بینم و آقای صندلی بغل که می دانم زیاده تر از آشناست
من توی سرم در یک مکعب شیشه ای هی زندان می کنم پشه را
من زیر دندان هام هی می جومش و دهانم پر می شود از طعم پشه
آقای زوج ( که صورتش را نمی بینم ) مغرورتر از آن است که حرص درآمدگیش را بروز دهد
من اما توی ذهنش را می بینم .. که به دار کشیده می شود پشه .. که به آتش کشیده می شود سر دار
- این را از تکه فیلم های دیشب وام گرفته ام گمانم -
فکر می کنم آنوفل بودم نامش ؟ .. و چه را انتقال می داد ؟ .. مالاریا ؟
تلفن که بیدارم می کند .. نفس راحت می کشم که دیگر زندانی شدن یک پشه را نباید آرزو کنم
.. که زیر دندان هایم
دکمه ی مایکروویو را می خواهم بزنم تا گرم شود شیر و بلکه کمی نرم این گلو
که می زنم روش که این چکار می کنه اینجا!!؟
و چه خوشحال می شوم که مامان می گوید شبیه پشه ی سرکه ست !! و من می فهمم که توهمم نبوده دیدنش
اما چه کار می کرد آنجا !!؟
کسی این حوالی شراب انداخته است!؟
ـــ
موبایل را سر می دهم توی دست خواهره با چندش
که باز فریاد خائنش بلند می شود
و معلوم است که جواب ندارد درخواست اغواگرانه ی دیدن
بعد که می پرسد قهرم آیا ، می خواهم پانزده ساله شوم و بی جواب
واکنشش اما کنجکاوم می کند که می زنم نه ، دلیلی برای معاشرت نمی بینم
و فکر می کنم زنگ می زند و من آیا خواهم گفت ؟ یا می گوید به درک و بی جواب
که نوشت حق دارم ، آدم مناسبی برای معاشرت نیست ، اما دلش تنگ می شود
نزدیک است نرم شدنم .. هیچ انتظار اینجور اعترافی را نداشته ام
امروز که با ما به ازین باش اما پانزده ساله شدم
. حق دارم
خیال برتان ندارد و عاشقانه نسازید ، پای رفاقتی در میان است
و من همیشه رفاقت را از عاشقی خالی ، مهم تر گرفته ام
___
تا من از چيدن گوجه فرنگی ها می آيم شما ها برسيد ...
توی یک سالن که لابد بزرگداشتش
از پشت خودم را می بینم و آقای صندلی بغل که می دانم زیاده تر از آشناست
من توی سرم در یک مکعب شیشه ای هی زندان می کنم پشه را
من زیر دندان هام هی می جومش و دهانم پر می شود از طعم پشه
آقای زوج ( که صورتش را نمی بینم ) مغرورتر از آن است که حرص درآمدگیش را بروز دهد
من اما توی ذهنش را می بینم .. که به دار کشیده می شود پشه .. که به آتش کشیده می شود سر دار
- این را از تکه فیلم های دیشب وام گرفته ام گمانم -
فکر می کنم آنوفل بودم نامش ؟ .. و چه را انتقال می داد ؟ .. مالاریا ؟
تلفن که بیدارم می کند .. نفس راحت می کشم که دیگر زندانی شدن یک پشه را نباید آرزو کنم
.. که زیر دندان هایم
دکمه ی مایکروویو را می خواهم بزنم تا گرم شود شیر و بلکه کمی نرم این گلو
که می زنم روش که این چکار می کنه اینجا!!؟
و چه خوشحال می شوم که مامان می گوید شبیه پشه ی سرکه ست !! و من می فهمم که توهمم نبوده دیدنش
اما چه کار می کرد آنجا !!؟
کسی این حوالی شراب انداخته است!؟
ـــ
موبایل را سر می دهم توی دست خواهره با چندش
که باز فریاد خائنش بلند می شود
و معلوم است که جواب ندارد درخواست اغواگرانه ی دیدن
بعد که می پرسد قهرم آیا ، می خواهم پانزده ساله شوم و بی جواب
واکنشش اما کنجکاوم می کند که می زنم نه ، دلیلی برای معاشرت نمی بینم
و فکر می کنم زنگ می زند و من آیا خواهم گفت ؟ یا می گوید به درک و بی جواب
که نوشت حق دارم ، آدم مناسبی برای معاشرت نیست ، اما دلش تنگ می شود
نزدیک است نرم شدنم .. هیچ انتظار اینجور اعترافی را نداشته ام
امروز که با ما به ازین باش اما پانزده ساله شدم
. حق دارم
خیال برتان ندارد و عاشقانه نسازید ، پای رفاقتی در میان است
و من همیشه رفاقت را از عاشقی خالی ، مهم تر گرفته ام
___
تا من از چيدن گوجه فرنگی ها می آيم شما ها برسيد ...
2 comments:
خب، از ديدگاه آناليتيك اين پست شما از سه بخش بيسيك تشكيل شده: پشه ، موبايل و گوجهفرنگي. من با اينكه در هر سه زمينه اطلاعات كافي و وافي دارم ولي به جهت آنكه از اطاله و اطناب كلام جلوگيري كنم و با پرداختن به يك موضوع واحد بتوانم آن را بهتر گسترش داده و از ديمانسيونهاي مختلف بررسي كنم ترجيح ميدهم كه بر اساس متد غفلت آگاهانه تنها يكي از اين سه سابجكت را كه اتفاقاً پرداختن به هر يك از آنها شيريني خاصي دارد و برگزيدن يكي از اين ميان واقعاً كار صعبالعبوري است را انتخاب كنم و البته اينكه چه معياري را بكار گيرم، بخودي خود بسيار كمپليكه است و بنابراين من به غريزه رو مياورم و اينكه عكس آن گوجهها اينقدر سكسي از كار درآمده انتخابم را آسان ميكند كه در چه زمينهاي بحث را پيگيري كنم
با سپاس
.
Felan ke mahve title hastim :))
Post a Comment