Thursday, August 16, 2007

L'Oeil du Malin


کافی بود دستاویزی داشته باشم مثل اعتقاد به چشم
از آن جورش که می بیند نه
آن جورش که می زنند
تا هی فکر نکنم چند درصد آدم ها ممکن است پهن زمین که می شوند روی استخوان ترقوه شان فرود بیایند
البته که این استخوان-با اسم زیبایش- و احتمال شکسته شدنش سال هاست حضور جدی دارد در زندگی ما
مثلا همین آقای پیچش سرخود که هرروز منتظریم برود سراغ بهانه ی شکستگی ترقوه اش
و هنوز ایده هایش انقدر بال و پر نیافته اند
بعد دیروز که هی درد می کرد، هی .. فکر کردم حساب کن که شکسته باشد
کی باور می کند که بهانه ای خلاقانه نیست!؟
مادی یا غیرمادی! ما دیه ی خویش را خواهیم ستانید فرزند .. از سر راه که نیاورده ایم استخوان های نازنینمان را

هه! حالا که داریم می رسیم به ته داستان تحصیلی اینجانب
گرچه رمق نمانده برای راه انداختن سه، چهارتا ماشین و یک ایل آدم در جاده
اما می شود به بهانه ی یک عکس، مهمانی های خانوادگی جدی برگذار شود
خلاصه هر وعده خودمان را که انداخته ایم یکجا، هیچ
باقی اطرافیان هم مشارکت همدلانه داشته اند

یک سوال بزرگی که دارم اینست که شماها چه جور سرتان را در قیامت بلند می کنید جلوی پروردگارتان
وقتی هنوز عکسی به من نداده اید
یعنی حریم خصوصی شما این قدر خصوصی است ؟

5 comments:

Anonymous said...

نکنه می خوای بگی، استخوان ترقوه ی شما طوریش شده خانم عکاس؟

. said...

تا كي مي خوايين شما؟

Anonymous said...

من یه حرف بی ربط بزنم؟... می شه یه عکس از من بگیری؟

Anonymous said...

شما جوان هستین خوب. در مقایسه با سن و سال خودم عرض کردم خدمتتون. این عکس هم که گفتین راستش همون روزی که اعلام کردین این عکس رو گرفتم ولی تعلل شد در فرستادنش. حتماً ارسال خواهد شد.

Anonymous said...

می فرستم...ولی من هیچ آدرس ای از تو ندارم که