ساکت بود، میدانست سرزنش به درد نخواهد خورد. در زندگی مسائل دیگر، عوامل دیگر قویترند تا پندها و شماتتها. میدانست آدم حتی به تجربه های خصوصی ِ خود بیتوجه است دیگر چه خواسته اندرز و پند و حکمت از دستِ دوم و سوم. میدانست آدم در هرحال باید برای خود گز و معیار ِ خاص بسازد، که میسازد. میدانست حتی در معیار و گز نداشتن یک جور معیار، یا عیار پنهان است. تازه، اینها هم در زیر ِ بارِ حادثهها باز شکل و قدر تازه میگیرند. اُسّ ِ اساس ِ گز برای هر آدم باید صداقتش به خودش باشد. وقتی صداقت بود هوش هم به کار میافتد چون آنوقت میداند که آنچه میداند برای او بس نیست. هوشش به کار میافتد، چشم باز میشود، افیون ِ ترس و عادت از تاثیر میافتد- آدم میشود آزاد. بی آزادی آدم به آدمیت نمیرسد، هرگز. دروغ ضد ِ آزادی است. بی آزادی سلطه به دست نمیآید. بی سلطه آدم همیشه حیوان است. اصلا آدم یعنی مسلط به خود بودن. وقتی صداقت نباشد تسلط نیست. مسلط به خود بودن یعنی تامین ِ پایهی آزادی. میدانست. ساکت بود و میدانست تا وقتی که کار هست چرا وِرزدن. وِر زیادی بود
اسرار گنج درهی جنّی- ابراهیم گلستان
__
Title: Eric Hoffer
1 comment:
چرا ور نزدن؟
مشتی آدم که نگاهشان میکنی به سان گاو میمانند که کل صفحه تلویزیون را میپوشانند ...دیگران را کوتوله خطاب میکنندو... اینها شدند کارشناسان و هیئت نجات دهنده!!!
چرا زر نزدن؟
من و تو که گوش مفت داریم هنوز؟
Post a Comment