Sunday, January 13, 2008

Blessed is the one who sits down

به دنیای "..." خوش آمدید، مکانی که همیشه ساکن و ساکت است، جایی که مردم، آشنا به نظر می‌رسند اما هنوز تنها و گوشه‌نشین باقی مانده‌اند. شاید که در افکارشان گم شده‌اند و شاید هم فقط وقتشان را سپری می‌کنند. برای این مردم چه اتفاقی افتاده است؟ چرا اینقدر بی‌قرار به نظر می‌رسند؟ چرا دنیایشان مکانی بدون هیجان و علاقه به‌نظر می‌رسد؟ همه‌ی این پیکره‌های درخودفرورفته، همه‌ی این خانه‌های شوم و کوچه‌های باریک خلوت و صورتهای مغموم چه می‌خواهند بگویند؟ این موجودات بیگانه‌نما که هستند و در چه دنیای تغیّرناپذیری زندگی می‌کنند؟ با آن نگاه‌های بی‌هدف و بدن‌های بی‌حرکت و خشک که در زمان گیر افتاده‌اند یا به نوعی "در قاب یخ زده‌اند". مانند پیکره‌هایی که پس از مرگ خشک و غیرقابل انعطاف می‌شوند

منتظر بودم فیلمه تموم شه که بپرم طرف خانوم لاک‌پشتی، که مقادیری معروف به نقاش، که فکر نکردی داری مجموعه تابلوهای هاپر رو مرور می‌کنی که یه کم من‌من کرد که شاید، که به شک انداختم که نکنه اشتباه می‌کنم، خویشاوندِ هم که تندی بعدش رسونده بودمون و جای هرگونه تبادل‌نظر رو گرفته بود که بعید میدونم هم توی اون جمع ِ ادبیات‌دون ِ فلسفه‌باف ِ اون شب کسی نقاشی می‌دونست.. بعد باید می‌شد فرداش که من بالاخره یادم بیافته حرفه‌ی یک ِ که هاپر داره و بخونم و ببینم که بعله! اون سه نقطه توی این متن هم، جایگزین "هاپر" شد، چون اگه به همین وضع می‌دادن به خودم، بین روی اندرسون (این فیلمه البته که من کلنش رو نمیدونم) و ادواردهاپر بدجور گیر می‌کردم
یعنی به قول ِ حجیممون، که کلی خوشحال شدم که ازم عذرخواهی نیمه‌رسمی کرد و نیمه‌آشتی شدیم که بتونم ذوق‌زده‌گیم رو باهاش قسمت کنم، شباهته فوق‌العادست. بعد هم که من سِرچیدم و دیدم که بعضی آدمای دیگه‌ هم چه موافق.. که یکی اظهار داشته بود که
a Beckett play staged in Edward Hopper paintings
که پر بیراه هم نه، اما بهش لینک نمی‌دم چون نوشته بود یادِ سگ آندلسی می‌ندازتش که بی‌ربطه به نظرم و نمی‌شه هرچی نظم منطقی نداشت که بربطنش به هاپوی بونوئل، حالا بکت رو هم با اغماض می‌پذیریم

خلاصه که با وجود ِ هی غرهایی که قبلش زدیم که چه انتخابِ مسخره‌ای می‌تونه باشه فیلم سرد ِسوئدی در این یخبندان، چندروزی هست از نشخوار تابلوهای شاهکار آوازهایی از طبقه‌ی دوم خوشانمان می‌شود، علی‌الخصوص آن صحنه‌ی عاشقانه‌ای که دیوانه‌ات می‌کرد که فلوت یاد بگیری و هوس عاشقی کردن ‌می‌انداخت به جانت

اما در نهایت ِ نهایت و علی‌رغم معتقدی ما به زیبایی بانوان سوئدی ( این فیلم در این زمینه هم البته کهن الگوهایمان را تغییر عمده‌ای داد)، شاکریم خداوند را که در آن سرزمین تولد نیافته‌ایم که به خیالمان مردمش باید همه گونه‌ای از مریض باشند ( بله، پس چی، معلوم است که آقای برگمن هم جزو همه هستند و بدجور هم) و کاش زودتر شوهرسابقمان یک اخباری از خودش از آن بلاد می‌فرستاد که هر روز که فیلمی از آنور ببینیم نگران‌ترش می‌شویم

جمله‌ی نوشته شده در جایگاه تایتل در فیلم ِ رویت شده توسط ما به جای "بلسد"ش، "بیلاود" داشت، که بعدتر دیدیم در ریویوها عمدتا اینجور آمده و به‌نظر که معنادهیش منطقی‌تر

در زمینه‌ی فیلم گمانم روسفید شدیم پیش دخترک مهمان، اما شب که شام بهش ندادیم و در فریزر من تنها رهاش کردیم و روزِ فرداش هم که مقداری بیماری در خانه‌مان موجود شد که امیدواریم سرایت نکرده باشد به او و سرش را هم خوردیم از غیبت‌های نامربوط و ..، خلاصه بعید می‌باشد به هوای فیلم‌بینی هم بشود دیگر گولش زد به معاشرت

این را که داشتم می‌نوشتم دیدم خورشید خانوم هم "فیلم چی دیدین تازگیا" یی فرموده‌اند و خوشحالم شد ازین همزمانی

__
حرفه هنرمند یک- مردآرام- جوستین اسپرینگ- فرهاد صبوری

4 comments:

Anonymous said...

یعنی چی که مردم سوئد همه گونه مریضی دارن؟ اوپس نگران شدیم ما هم کلا که!

Anonymous said...

ها ها! فكركردين چي؟ با فيلم و بي فيلم كلي از معاشرت با شما لذت مي بريم بسي:D
پس با من معاشرت و رفاقت كن!!!
بريم فيلم ببينيم.
در ضمن فيلم رو با زير نويس فارسي پيدا كردم و فيلم آخرشو.

Anonymous said...

حالا فیلم چی دیدین تازگیها غیر از این اندرسون همه کاره بدتر از ما؟

Anonymous said...

inja hame mariz mibashand va alaki be saro koole ham miparand. hava sard nist barf ham nemiayad vali saat 3:30 ghoroob mishavad ce hale adam ra migirad. bayad jam konam beravam jaye digari sale dige. behetan migooyam. shoma ham in film clubetoono takhte konid ba filmash! faghat bruce lee baas did