چهارشنبه – زنگ میزند که چهارفلان سینما باش، قطع که میکنم تازه ساعت را میبینم که سه است و حمام که باید بروم و لباس مناسب سینما+ جشنوارهی اسلامی+ فیلمدونی انتخاب کنم.... یک ربع به چهار، آژانسها بیماشین ِ طرحدار، سینمای دور، تماسی هم گرفته و نام سینما را تغییر داده که حوالی ِ میدان ِ منحوس و من هولهول ردایی انداختهام روی لباسها که مبادا جرمی متوجهام باشد، در کمال تعجب دهدقیقهای میرسم و تیتراژ است هنوز، و صدای خود ِ حضرت در پسزمینه، در یک ردیف تنها نشستهام که شیرازی را میبینم و به زور مینشانمش در کنار و تازه متوجهی حضرت میشوم در پشت سر، به همراهی ِ خانومی، دلم که نمیلرزد یادم میرود به سال پیش و تاپتاپش.. و حالا یادِ عکس ِ نوشتار ِ پار که چه مربوط با فیلم ِ امسالی
کنیزک که صداش انقدر جیغ است که بپرسم واقعا صدای خودش
سفیرصلح هم که آنقدرهایی بازیگر محسوب نشده هیچوقت
اگر نبود تابیدنهای بدنش در تیاتری مسخره در سالهای پیشین و آن مجموعهی خوب، در چرایی حضورش شَک وارد بود کلن
آقای شبهای روشن اما به کشفی میرساندم:
تا به حال توجه کردهاید که بیان ِ بعضیها چهقدر امروزی است و کهنی در کتش نمیرود!؟
فیلم به تمامی خود ِ خود ِ آقای نوشته و کار است
که بیرون از سینما آقایی یحتمل منتقد را ببینم که به آقای قاضی ِ منتقد میگوید
اینکه آدمی اینهمه سال به اصرار خودش باشد
و راه ِ شخصیش را برود و حرف خودش را بزند جالب است
این پاراگراف را خواهرک و خانوم ِ دوست نخوانند لطفا که انقدر شنیدهاندش این روزها که صدای عقهای درونیشان را میشنوم
توی ماشین نظر میخواهد که من سعی میکنم به قدر کافی مودب باشم که باید هم، و از بیضایی میگویم که نمایش/فیلم نامههای باستانیش چه به دلم مینشست روزگاری و چهقدر دوست نداشتم که هیچ وقت فیلمشان کند در سینمایی که انقدر فقیر است و انقدر بیبضاعت که وقتی میخواهد جایگزین پیشنهاد بدهم برای سفیر ِ صلح، میبینم از بیتای فرهی و سوسن تسلیمی(یک قدری) بانویی نداشتهایم در سینمایمان، و پروداکشن هالییوودی دوستداشتنم را نمیدانم به مسخره است که میگوید یا نه، اما به جد معتقدم فیلم اسطورهای/باستانی نیاز دارد به چنین چیزی، وگرنه هوشمند همان بیضایی بود که مرگ ِ یزدگردش را کاملا نمایشی ساخت
یک چیز دیگر هم البته هست، زمستان است رفیع پیتز را به یاد آورید، کسی را ندیدم که این فیلم را دوست داشته باشد، بعدش اما فکر کردم اگر یونانی بود یا مثلن یکی از همین اروپای شرقیها و به زبانی حرف میزدند غیر ِ فارسی که تو فکر نکنی به ناجوری ِ آدمها و نابهجایی ِ دیالوگها و چیدمان ِ فضاها و بگویی لابد که آنجا اینجورست، و مکانها را نشناسی که اینجا بازار یا آنجا ولیعصر و نخواهی ارتباط ِ منطقی بینشان پیدا کنی، شاید هم بگویی چه فیلم ِ آهستهی دلنشینی.... اینبار هم همینطور، کافی بود فیلم گرجی باشد فیالمثل، تا آفتابه لگن ِ همیشهگی ملکجهان خانوم یا لباسهای دافیگونهی ژیلای مهرجویی را نخواهی ربط بدهی به تاریخ و بیان ِ نامناسب ِ بازیگرها هم آزارت ندهد
چه اهمیت دارد که فیلم را دوست داشته باشیم یا نه، اینکه آدمی اینهمه سال بخواهد که حرف خودش را بزند
و به هوشیاری/ناهوشیاری فارغ از جریان ِ روز و بازار ارزشمند است در نظرم
موسیقی ِ فیلم هم که معلوم است خوب که نه از درویشی انتظاری جز این میرود و نه وسواس ِ موسیقایی ِ خانواده
در مورد ِ تدوین هم نظرم را پس میگیرم، ایکاش کمتر بود بدنظریها در سینمایمان و جامعهمان تا نقش را هم او بازی میکرد که به قامتش برازندهتر
__
راهشان را دور میکنم تا پیادهام کنند در پارکوی، که خانوم ِ دوست را میبینم آنجا بیقرار ِ مشخصی و تا خواهرک برسد من غرهام را بزنم در مورد ِ عامهگونهگی ِ دختر همراهش که بیچاره گناهی هم نداشتها یا عیب ِ عیانی، فقط اهل ِ بخیه نبود به اعتراف ِ آقا هم و وصلهی ناجور مینمود که به ما چه و دهان ِ بزی است که شیرینست لابد
زن ِ مسلمان تعطیل، سردی هوا را چارهجویی در اسباببازی فروشی تا خواهرک با ژلهاش، فیلمدانی که زود و خلوت، خورده شدن ِکلهی مردم و همراهانم توسط من
ژان رنوار ِ خوب، چه پسر ِ خلفی آگوست جان
زوربای یونانی که گمان نکنم کسی تا به حال ندیده، جز من و خواهر.. دوست داریمش
___
پستهای طولانی را حال میکنی دخترجان؟؟، تا تو به دهخط بیشترت نگویی، اینجا که دیگر دفتر ِ خاطراتی کاملا شخصی است، خودم هم غریبه اگر بودم فراری میشدم، چه بهتر
اما اگر تا اینجا رسیدهاید، بیستبهمن خواهرک را بخوانید که روایتی است مبسوط و معلق و مدرن !
___
نشستهایم و من غر آویختههای دیواریمان را میزنم و یاد حجیم میافتم که تابلویی دارد از ژازهی طباطبایی و دوستش هم ندارد و روش را میکند به دیوار تا نبیند، میگویم قرض بگیریمش برای آبروداری... حالا البته گرانتر میشود، حالا که ژازه بَدَست حالش و دیر نیست که....... این را که ببینم، اما میفهمم دیر نبوده. "بود"ه. ژازه آنوقت نبوده. حالا کارهاش گرانتر میشود؟؟؟
بهمن خونین جاویدان دارد به ردیف هنرمندان را مورد مرحمت قرار میدهدها.. نیکول ِ فریدنی هم، یکی از کسراییانها هم..معمار ِ مطبوعات روزهای خوشخیالی هم
___
سفیرصلح هم که آنقدرهایی بازیگر محسوب نشده هیچوقت
اگر نبود تابیدنهای بدنش در تیاتری مسخره در سالهای پیشین و آن مجموعهی خوب، در چرایی حضورش شَک وارد بود کلن
آقای شبهای روشن اما به کشفی میرساندم:
تا به حال توجه کردهاید که بیان ِ بعضیها چهقدر امروزی است و کهنی در کتش نمیرود!؟
فیلم به تمامی خود ِ خود ِ آقای نوشته و کار است
که بیرون از سینما آقایی یحتمل منتقد را ببینم که به آقای قاضی ِ منتقد میگوید
اینکه آدمی اینهمه سال به اصرار خودش باشد
و راه ِ شخصیش را برود و حرف خودش را بزند جالب است
این پاراگراف را خواهرک و خانوم ِ دوست نخوانند لطفا که انقدر شنیدهاندش این روزها که صدای عقهای درونیشان را میشنوم
توی ماشین نظر میخواهد که من سعی میکنم به قدر کافی مودب باشم که باید هم، و از بیضایی میگویم که نمایش/فیلم نامههای باستانیش چه به دلم مینشست روزگاری و چهقدر دوست نداشتم که هیچ وقت فیلمشان کند در سینمایی که انقدر فقیر است و انقدر بیبضاعت که وقتی میخواهد جایگزین پیشنهاد بدهم برای سفیر ِ صلح، میبینم از بیتای فرهی و سوسن تسلیمی(یک قدری) بانویی نداشتهایم در سینمایمان، و پروداکشن هالییوودی دوستداشتنم را نمیدانم به مسخره است که میگوید یا نه، اما به جد معتقدم فیلم اسطورهای/باستانی نیاز دارد به چنین چیزی، وگرنه هوشمند همان بیضایی بود که مرگ ِ یزدگردش را کاملا نمایشی ساخت
یک چیز دیگر هم البته هست، زمستان است رفیع پیتز را به یاد آورید، کسی را ندیدم که این فیلم را دوست داشته باشد، بعدش اما فکر کردم اگر یونانی بود یا مثلن یکی از همین اروپای شرقیها و به زبانی حرف میزدند غیر ِ فارسی که تو فکر نکنی به ناجوری ِ آدمها و نابهجایی ِ دیالوگها و چیدمان ِ فضاها و بگویی لابد که آنجا اینجورست، و مکانها را نشناسی که اینجا بازار یا آنجا ولیعصر و نخواهی ارتباط ِ منطقی بینشان پیدا کنی، شاید هم بگویی چه فیلم ِ آهستهی دلنشینی.... اینبار هم همینطور، کافی بود فیلم گرجی باشد فیالمثل، تا آفتابه لگن ِ همیشهگی ملکجهان خانوم یا لباسهای دافیگونهی ژیلای مهرجویی را نخواهی ربط بدهی به تاریخ و بیان ِ نامناسب ِ بازیگرها هم آزارت ندهد
چه اهمیت دارد که فیلم را دوست داشته باشیم یا نه، اینکه آدمی اینهمه سال بخواهد که حرف خودش را بزند
و به هوشیاری/ناهوشیاری فارغ از جریان ِ روز و بازار ارزشمند است در نظرم
موسیقی ِ فیلم هم که معلوم است خوب که نه از درویشی انتظاری جز این میرود و نه وسواس ِ موسیقایی ِ خانواده
در مورد ِ تدوین هم نظرم را پس میگیرم، ایکاش کمتر بود بدنظریها در سینمایمان و جامعهمان تا نقش را هم او بازی میکرد که به قامتش برازندهتر
__
راهشان را دور میکنم تا پیادهام کنند در پارکوی، که خانوم ِ دوست را میبینم آنجا بیقرار ِ مشخصی و تا خواهرک برسد من غرهام را بزنم در مورد ِ عامهگونهگی ِ دختر همراهش که بیچاره گناهی هم نداشتها یا عیب ِ عیانی، فقط اهل ِ بخیه نبود به اعتراف ِ آقا هم و وصلهی ناجور مینمود که به ما چه و دهان ِ بزی است که شیرینست لابد
زن ِ مسلمان تعطیل، سردی هوا را چارهجویی در اسباببازی فروشی تا خواهرک با ژلهاش، فیلمدانی که زود و خلوت، خورده شدن ِکلهی مردم و همراهانم توسط من
ژان رنوار ِ خوب، چه پسر ِ خلفی آگوست جان
زوربای یونانی که گمان نکنم کسی تا به حال ندیده، جز من و خواهر.. دوست داریمش
___
پستهای طولانی را حال میکنی دخترجان؟؟، تا تو به دهخط بیشترت نگویی، اینجا که دیگر دفتر ِ خاطراتی کاملا شخصی است، خودم هم غریبه اگر بودم فراری میشدم، چه بهتر
اما اگر تا اینجا رسیدهاید، بیستبهمن خواهرک را بخوانید که روایتی است مبسوط و معلق و مدرن !
___
نشستهایم و من غر آویختههای دیواریمان را میزنم و یاد حجیم میافتم که تابلویی دارد از ژازهی طباطبایی و دوستش هم ندارد و روش را میکند به دیوار تا نبیند، میگویم قرض بگیریمش برای آبروداری... حالا البته گرانتر میشود، حالا که ژازه بَدَست حالش و دیر نیست که....... این را که ببینم، اما میفهمم دیر نبوده. "بود"ه. ژازه آنوقت نبوده. حالا کارهاش گرانتر میشود؟؟؟
بهمن خونین جاویدان دارد به ردیف هنرمندان را مورد مرحمت قرار میدهدها.. نیکول ِ فریدنی هم، یکی از کسراییانها هم..معمار ِ مطبوعات روزهای خوشخیالی هم
___
عنوان: ویس و رامین
5 comments:
زمستان رو دوست داشتم.
یعنی اگه حتی از تمام فیلمش فقط نماهای دور ِ طولانی آهسته قدم زدن روی برف و اون خونهی تنهای نزدیک جاده و گرمای تختهای کنار هم مهمانسرا به یادم مونده بود هم.
فرقی در حرفی که زدی نمیکنه البته. من رو ندیدی که.
کلا هم امشب دارم دوازده انگری مِن میبینم، خواستی بیا.
che heyf shod nicole...kasraiyan....va hamin alan fahmidam jaze.........
rooheshoon shad.
مرسی از لینک! راستی من مشکلی ندارم با اون جملهه،انقدر هوشمندانه هست که بتوانم هی بشنومش!
مرسی از لینک! راستی من مشکلی ندارم با اون جملهه،انقدر هوشمندانه هست که بتوانم هی بشنومش!
چه جالب که قرار بود من هم بیایم برای آن زوربای یونانی و برنامه هام هماهمنگ نشد
Post a Comment