یک کلبهی آفتابی داشت، و نرینهای که از کنارش برخیزد، دوستهایی که باهاشان بخندد، و آتشی که دورش، و دریایی دوورترشان
من فکر میکردم بیشتر از اینها چه میشود خواست؟
و پروردگارِ متعال در حالت دریمزها را کام ترو گردانی
چندتا کلبه مگر توی این شهر پیدا میشود؟، یکیش را برام جست
صاحبش هم.. که انگار کن یکی از پسرهای پازولینی (و حسِ همیشهگیِ من بهشان، یک لحظه زیبا، لحظهی بعد عکسش، معلق)
من میتوانستم شبهای بسیار آتش داشته باشم
و دوستهام را هم دورش
و محبتِ جوانانهای که هیچ هم ندیدهام
و یک نیمکت که آسمان بالاش و کلی درخت .. پناهگاهِ ایمن ِ شهرِ ترسآور
و فقط دریا نه، که ناممکن؛ اما نزدیکیِ کوه جاش
و توانایی ِ خودم را دیدن در صحنههای کمتر مریض ِ پیرپائولو
...
پس چرا دختر خوشبخته نشدم من؟
چرا پس زدم؟ فرار کردم؟
چه چیزِ بیشتر را میخواستم که نبود؟
گفتم چندی هم به طریقِ نرهایمان.. جفت را چه نیازِ به همسویی ِ پندارها.. و بارها این را توی خودم تکرار کردم بلکه بنشیند
راهِ سر، سوای دل و تن.. به زبان هم آوردم، به قرارداده، پذیرفته هم شد
به حکمتِ قدیم زندگی میکنم اما من انگار، هم بالین و سَر.. جدایی نمیپذیرند
و چندگرم چیزِ بیشترِ توی سر چه ارزش دارد که به خاطرش من چندها کیلوگرم اضافهوزن را تحمل میکنم، چندین سال ِ بیش را، حجمِ زیادِ نبودن و کم بودن و دور بودن را، زشتی تنها را، تنهایی ِ انبوه را
دختر خوشبختهی واقعیِ من چه جور است؟
_
پ.ن- البته واضح و مبرهن است که تایتل مربوط به این یک موردِ خاص و نه کلن ِ من
من فکر میکردم بیشتر از اینها چه میشود خواست؟
و پروردگارِ متعال در حالت دریمزها را کام ترو گردانی
چندتا کلبه مگر توی این شهر پیدا میشود؟، یکیش را برام جست
صاحبش هم.. که انگار کن یکی از پسرهای پازولینی (و حسِ همیشهگیِ من بهشان، یک لحظه زیبا، لحظهی بعد عکسش، معلق)
من میتوانستم شبهای بسیار آتش داشته باشم
و دوستهام را هم دورش
و محبتِ جوانانهای که هیچ هم ندیدهام
و یک نیمکت که آسمان بالاش و کلی درخت .. پناهگاهِ ایمن ِ شهرِ ترسآور
و فقط دریا نه، که ناممکن؛ اما نزدیکیِ کوه جاش
و توانایی ِ خودم را دیدن در صحنههای کمتر مریض ِ پیرپائولو
...
پس چرا دختر خوشبخته نشدم من؟
چرا پس زدم؟ فرار کردم؟
چه چیزِ بیشتر را میخواستم که نبود؟
گفتم چندی هم به طریقِ نرهایمان.. جفت را چه نیازِ به همسویی ِ پندارها.. و بارها این را توی خودم تکرار کردم بلکه بنشیند
راهِ سر، سوای دل و تن.. به زبان هم آوردم، به قرارداده، پذیرفته هم شد
به حکمتِ قدیم زندگی میکنم اما من انگار، هم بالین و سَر.. جدایی نمیپذیرند
و چندگرم چیزِ بیشترِ توی سر چه ارزش دارد که به خاطرش من چندها کیلوگرم اضافهوزن را تحمل میکنم، چندین سال ِ بیش را، حجمِ زیادِ نبودن و کم بودن و دور بودن را، زشتی تنها را، تنهایی ِ انبوه را
دختر خوشبختهی واقعیِ من چه جور است؟
_
پ.ن- البته واضح و مبرهن است که تایتل مربوط به این یک موردِ خاص و نه کلن ِ من
1 comment:
khoshhalam ke dame sobhi belakhare web gardi montaj shod be in natije
female be in jalebi nadidam vaghan!
dar zemn load shodane bloget ye chizie too maie haie faje e
dar hadde foroo pashie ussr asabe mano...
plz tedade post too har safaro balaie 10 nazar
hamin..
Post a Comment