امروز شریعتی را که باران زد و من سرم در کارِ کُنهیابی ِحسی که آیا از جنسِ انتظار، انتخاب یا چی و که چی اصلن..یک دقیقهی قبلش حسینیه را گذشته بودیم و بابا تذکارش را داده بود که هربار اینجا، به یاد بیاوریم دکتر را و آن مردِ درستکارِ دیگر را، و من بیملاحظهای درآمده بودم که دفترِ فلانهم کوچهی روبرویی است، و بگذریدنِ ازینجا، بعدها، یادِ او را خواهد داشت، برای من
بعد دیده بودم تصویرِ چوبِ صیقلیِ میزی که زاویهی دیدِ من بهش عمودِ بالایی نبود از جهتِ قاصری ِقد به سببِ صِغَرِ سن، و صدای دوری از بابای جوانِ ایدهآلیستتر با لحنی شبیهِ همین حالاش که تهش ستایشی و حسرتی که میگویدم صاحبِ اصلی ِ میز همان دکتر صاب خیابان، و آن بعدازظهرهایی که سر زدن به مردِ درستکار میشد تفریحشان، از یادم نمیرود.. حتی اگر آقای دکترِ صابخیابان را هیچوقت قبول نداشته بوده باشم، حتی اگر همانجور خیره به دستی معلق که پسزمینهاش آبیِ آسمانِ آبستن اما نوردار، جواب کی بود آقاههی برادره را بدهم که آدمِ درستکاری بود، اما درست بودن فایدهای ندارد
پیاده که شده بودیم، نَمَش را آغازیده آسمان.. درست همانجا که چهار روزِ قبل، لچکِ بنفشِ سیرِ افتاده بود و ماشیننشینانِ پشتِ چراغ خیره، تا چهجور از پسِ جمعکردنش برمیآیم من که یک دست موبایل و آن یکی آیپاد و کیفِ سنگینتر هم
حالا میبینم میانِ همهی تصویرها، دو روز بهار/تابستانی است که باید از آنجا پاک بشود، حتی با نورِ سرِ ظهری که آدمها را آبی و سبز میکرد، درست وقتِ انگشتها را جوهری کردن، و تمام زیاد بودن ِ انگشتها، و انتخابها که حاصلش شد این.... دو روز ِ کاملن عمومی با عقهای درونی.. باقی ِ روزها ازقدیم تا بعدها را میگذارم که باشند، با هم، کسی که جای کسی را نمیگیرد
آمده بودم از آن حسی بنویسم که نمیدانم از جنس ِانتظار است یا چی و اصلا که چی.. از شریعتی را در بیبرقی تند پایین رفتن، سرودخوانان بالا آمدن.. ازین که آیا بارِ دیگری یا که هیچوقت.. اما تصویرِ پررنگتر را نگه میدارم فقط، سرم که موازی شد با زمین تا خیسی ِ بیشتری را جا بدهد و آسمانی که فراموش کرده بود تمام خاکستری روزش را و آبی شده بود با زردِ نور ِ محتضر
No comments:
Post a Comment