سرمای همیشگی تابستانهای اخیر به سراغم آمده،اینبار اما، معنایش را می دانم،حرارت بانوست،تکان های سرشار از انرژی سلول های در حال انفجار،فریادهای دخترکان زنده به گور من در لحظه های کوتاه پیش از خفگی ،که سرد می کند دست هایم را.
بانوی عاصی آنقدر حرارت دارد که برای
جلوگیری از سوختنش،دمای بدن من، زندانش باید در حد فریزر باشد،وگرنه،حرارت، بانو و زندانش را خاکستر می کند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment