دست کشید روی خطوط ،
برجستگی ها و فرورفتگی ها،
"کفران نعمت"
_از ذهنش گذشت_
نشست پشت میز،
بشقاب اول ، یکی دیگر ، باز و باز...
مکعب مستطیل ، شاید هم کره
بی هیچ خطی،
یا فرورفتگی.
نعمتی باقی نمانده بود برای کفران،
خوابید روی تخت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
:)
Post a Comment