Tuesday, September 14, 2004

چشمات میره"، پوشکین می گفت،
خيره كه مي شدم به طلايي موها و سپيدي ظريف دستهاش،
آره ، چشمام مرخص ِ مرخص می شد گاهی ،
نبودن ،
گمونم اون وقتا هنوز یه چیزی، خارج از ماده ، وجود داشت برام
الان اما؛
حسام رو می شناسم
به خاطر همینه که چشمام سرخ می شن
هوشیاروگرسنه ،لابد

حرف که می زنم
میگه چشمات قرمز شدن
می فهمه یعنی؟

دلم برای نبودنشون تنگ شده
برای تمناهاشون
برای حسای ناشناخته

خیلی وقته ندیدتم
میگه چشمهات...
نمی گم بهش دیگه همیشه هستن
بذار فکرکنه مثل اون موقع ها...

اون روز که روز اول دیماه بود و
من در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
چشمهام موندنی شدن .
یه روز،
شاید
گیسوانم را در باد شانه زدم
و دستهام رو کاشتم تو باغچه
اون روز،
چشمهام دیگه نمیمونن،
یه روزی که اول دیماه نباشه
یه روز آفتابی
داغ
روشن





No comments: