Thursday, September 02, 2004

خواب دیدم توالتی که نشستم روش ، دیوار نداره
پر آدم ،
مثل پادگانِ
full metal jacket

توهم زیر نظر بودن،
کابوس کودکی تا الان
دو ، سه ساله که بودم
کار بدی که می کردم
مامانه می گفت آقا سی سی و آقا می می میبیننت
دوستای خیالی اون روزا
بعدتر مردم و لابد خدا
که از رگ گردن به ما نزدیکتر بود و همیشه حواسش جمع که اشتباهاتمونو ثبت کنه
توی چهار ، پنج سالگی
تنها که می شدم
گمون می کردم خونه پر دوربین مخفیه
اگه صدام ضبط بشه؟
تلویوزیون فیلمای جاسوسی نشون می داد
توی کلاسهای مدرسه ، میکروفون بود که صدا توی دفتر شنیده بشه
به هیچ کس نمی شد اطمینان کرد
همه جا پرجاسوس
توی کلاس
توی راه.
بحث سیاسی غدقن
می دونی چند نفرو دوستای نزدیکشون لو دادن؟
خالهِ سیساپ بی بی اس بود ، چت هامو چک می کرد
منم تلفوناشو گوش می کردم
و خاطراتو و نامه های عاشقانشو...
خودم هیچ وقت دفتر خاطرات نداشتم
همه چیز توی خودم
هیچ چیز مکتوبی نه
ترسم از نوشتن توی وبلاگ از همین جا می اومد
قاطی شدن ادمای دنیای بیرون با دنیای درون من
دو سال جنگیدم باهاش...
تموم دردایی که دوران دبیرستان تنها یی تحمل کردم
برای حفظ فضای شخصی
تموم ترسای توی خیابون،
تهران که قد یه ده می شد و هی برمی خوردیم به آشناها...

می خوام یه چیزایی مال خودم باشه
روابطم با بعضی آدم ها
فکرام
تنهایی هام

اینجا ، می خوام مال خودم باشه
از کنجکاوی هاشون برای رسیدن به اینجا متنفرم

از دیوارای شیشه ای متنفرم
حس می کنم داره به حریم شخصی تجاوز میشه
انگار که توی توالت دوربین کار گذاشته باشن

برای دفاع از حریم شخصیم
برای حفظ اینجا برای خودم،
مثل یه شیر ماده در حفاظت بچه هاش،
دندون نشون میدم
گول ظاهر رامم رو نخورید



No comments: