Friday, October 22, 2004

گمونم اين فصل به فيلم ديدن بگذره فقط
و خداوند صبر اعطا كند به ما ، وقتي قراره آقايه پدر انتخاب كننده باشه
يه جمعه ي بادي خاكستري
و عروسي خوبان مخملباف
مي تونه تركيب دق آوري باشه

فيلم درد داره و وقتي كارنامه ي حضرت مخملبافو بدوني بيشتر دردت مياد
هراس ديدن اين فيلم از بچگي با منه
برادره اما مي خنده از ديدنش
نمي فهمه موج انفجار يعني چي

من قبول دارم كه مخملباف آدم باهوش كثافتيه
و شهامتشو براي ساختن يه فيلم پارانويايي تحسين مي كنم
و اگه بپذيره كه تغيير كرده ـ فقط احمقا تغيير نمي كنن ـ مي تونم ببخشمش
ـ با وجود فيلم كثيفي مثل دو چشم بي سو يا بايكوت حتي و همه ي بيشرفي هاش ـ
اما
يه سكانس تو اين فيلمه خيلي رفته رو اعصابم
دختر عكاسي مي كنه ـ احتمالا چون پسري كه دوستش داره عكاسه ـ
و نمايشگاه مي ذاره
اما عقيده اي نداره از خودش
و مقلد مرده
و وقتي مصاحبه مي كنن باهاش هيچي نمي تونه بگه راجع به كاراش
و بازديدكننده ها همه مردن
جز دوتا زن كه براي خواستگاري اومدن
و احمق ترين آدماي روي زمينن؛
كلا زناي فيلم
احمقن
خرافاتين
دنباله روي مرداشونن
و
احمقن ، احمقن ، احمقن
تنها زن نيك فيلم
مادر ساكت مرده
كه زحمتكشه
و حرف زيادي نمي زنه/ كار مي كنه
تيپ سنتي زن خوب ـ مادر

واي
چرا اين مردك آشغال آرتيست اين مملكته
و ما فيلماشو مي بينيم

مي دونيد كه حضرت مخملباف از جديترين مخالفاي كلوزآپ گرفتن از زنها بوده؟
كاش يكي به دخترش بگه كه تيپ يه كارگردان با يه مدل جلوي دوربين بايد متفاوت باشه
تا انقدر توي عكساش كرشمه نياد

من عصبانيم



No comments: