Tuesday, October 12, 2004

گمونم بايد راجع به ديروز بنويسم
( تلاش براي بيان واقعيت
براي پسره كه دو روز پيش از من پرسيده بود راسته كه جوانان مبارز ايراني در دانشگاه هنر عليه....
و آدماي بيرون كه اولين بار خبر رو از اونها شنيدم )

بالا بوديم ، كلاس نورپردازي ، تاريكي
وقت چايي / ترياك از پنجره ديدم يه بيست ـ سي نفري نشستن وسط حياط
رفتم پايين ـ با دوربين ـ
بابي يه روبان قرمز بست به بازوم ـ براي همبستگي با متحصنين ـ
(كه بعد يه دقيقه باز شد)
بچه هاي موسيقي كمتر بودن ،
قضيه به يه پرفورمنس بيشتر شبيه بود تا اعتراض دانشجويي
يه سري يه چيزي شبيه برگ زيتون يونانيا بسته بودن دور سرشون
يكي دف مي زد
يكي ني...

مشكل : مي خواستن رييس دانشكده شون رو عوض كنن

رييس دانشگاه هم اومده بود (سبب خير شدن بعد سه سال زيارتشون كرديم )
شبيه پيمان كارا و بساز بفروشا حرف مي زد ( يه كاره ي ساختن برج ميلاده )
اما حق با اون بود بيشتر
بچه ها گندشو در اوردن
نشستن دم در
از دانشگاههاي ديگه ـ خصوصا ازگلين دانشگاه بغلي ـ
مي اومدن ببينن چه خبره

اتفاق كوچيكي بود ، يه اعتراض كوچولوي بامزه ي دانشجويي
عليه يه قضيه ي آموزشي
اما من از بازتاب هاش مي ترسم
مي دونم كه گروه هاي مختلفي منتظر اين اتفاقاي كوچيكن
تا از آب گل آلود...
مي دونم كه اين خبر توي روزنامه ي راستيا چطوري منعكس مي شه
يا مبارزين ! مقيم فرنگ چطوري ازش استفاده مي كنن
مي ترسم
مي دونم كه خيليا منتظرن با يه بهونه ي كوچيك ببندن در دانشكده رو
كه سخت گيريا بيشتر خواهد شد



No comments: