Thursday, October 14, 2004

سيب خورانده مي شود به مرد ،
خودش در پي آن نيست ،
زن مرد را متوجه ي يكنواختي و روزمرگي مي كند ؛
زن ، سيب است ، آگاهي است .

مرد است كه كمك مي خواهد هميشه
از انسان برتر و تكنولوژي
و از زن ؛
زن كمكي نمي خواهد ،
زن ، بي نيازي است .

زن به مرد ياد مي دهد كه چيزي قويتر بخواهد ،
مرد چيز ديگر را تجربه مي كند،
مرد چيز ديگر را با زن تجربه مي كند ؛
زن ، چيز ديگر است ، چيز قويتر.

زن به مرد شك مي آموزد ،
ايستادن در برابر بايد ها و نبايد ها
طغيان .

طرد مي شوند
از جامعه ي آرام نظم و زهد رانده مي شوند
به سپيدي تا بي نهايت...
زن ديگر نيست ،
مدارك مي گويند كه هيچ وقت نبوده
زن سپيدي تا بي نهايت است ، هيچ است .

مرد راهي طولا ني را طي مي كند
براي باز رسيدن به زن ،
زن راه است
مرد از زهدان اوست كه زاده مي شود ، باز

بعد
نور ، نور زياد ، خورشيد
پرهيب مرد در نور ـ معوج ـ
...
پرهيب كامل مرد
تولد .
زن زايش است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه جورج لوكاس بفهمه كه اينو بعد از
THX 1138
ـ اولين فيلمش ـ
نوشتم
تموم نسخه هاي موجود در بازارشو جمع مي كنه ;)

فيلم رو ، جدا از صحنه هاي خيلي تكنولوژيكش دوست داشتم
صحنه هاي سفيد روي سفيدش خلم كرد اساسي


No comments: