Saturday, November 06, 2004

از روزی که تصویر عرفات بیمار ، عکس یک روزنامه شد
هی غصه می خورد که چقدر پبر شده و ناتوان
پنج شنبه ، سر شام ، غمگین گفت که عرفات مرگ مغزی شده _ هنوز دلش نمیاد بگه تموم شده
، اه ، مرد بالاخره " بدون اینکه سرمو بلند کنم حتی"
_ انگار که اظهار نظری راجع به کم نمکی غذا مثلا _
ناراحت شد که اهمیتی قائل نیستیم برای هیچ کس
به اسطوره ی جوونیش توهین شده بود

من اسطوره ای ندارم
قدیمی ها را هم..نه، مال شما رو ، دیگه نه ..نمی خوام..اسباب ِ بازی می کنمشان

جاسیگاریه چه گوارامو دیدی؟ بیشرف خوب چیزی بوده ها..توی کامیونیتیش هم کلی دختر جیگول پیدا می شه
روسری چهارخونه ِ چطوره؟ به این لباسا میاد؟ شماها می گفتید چپی بهش و حس چریکی می گرفتتون وقتی سرتون می کردین؟
آل استاره رو می خری برام؟ امریکاییه اصله ، آره ، منظورم همون کتونی چینی بچه مجاهداست
اورکت ارتشی .. لباس مشترک فداییا ، توده یا ، مجاهدا و جبهه یا
من مال امریکن آرمی ش رو می خوام.. عوضی نخری
مانتوی یقه ی مائویی
شلوار لنین!(باور کن همینجوری نوشته بود تو پاساژ ونک، منظورش لینن بود گفتن)

عمو فیدل و دایی جان احمدشاه مسعود
یادته می خواستم زن اوجالان بشم؟
که هی غصه می خوردم که دوره ی انقلابا تموم شده ؟
عشق زندگی چریکی و کوه و جنگل و گله ی مردای ریشو و زنای قوی
گاهی فکر می کنم به بوی تن یه چریک وقتی ماههاست رنگه آبو ندیده..

حالا هی ناراحت شو ، که دخترت به جای احترام به سرخی، می مالونتش روی لباش..
کجا مقدس تر از لب های من؟
حالا هی دم از تعهد ادبیات و هنر بزن و زندگی نامه ی سیاسیون رو بخون..
ادبیات و هنر ناب هم مال من..
خون ارغوانها دیگه شعله ای در چمن نمی زنه ، اما رنگ رنگ لباس من
در شب وطن شعله به حساب میاد..
حالا هی اعتراض به بی رنگی رو بذار به حساب اینکه رنگ هامون اسباب دلبریه
دلی که در گرو رنگ باشه که به تیغ تاریکی گردن نمی ده

شماها کار خودتونو کردین..
" نخواب آرام تو یک لحظه ، که خون خلق هدر می شه " یه لالایی های بچگی
ایده آلیسم رو چنان تزریق کرده به من ، که با این به بی خیالی زدنا هم درمون نمی شه
صمد و علی اشرف درویشیان هنوز هم نمی ذارن با خیال راحت برم کافی شاپ
و بچه گدای دم درو نبینم...

سلاح آبایی رو اما..وقتی در بهار بلوغش گل داد..وقتی عطر بوسه، نهان ، در کامم شکفت
صیقل می دهم



No comments: