Saturday, November 13, 2004

آن همه راه ِ تا بی نهایت
روشنی های آسمان وزمین
ستاره ها که فرو میرفت توی تن

شب _ سکوت _ کویر

خور آوا _ آوای رفتن خورشید _که خورشید را و آبی را آورد

مخلوط رنگ ها که می ریخت از لای انگشتان ،
فرو که می رفتی
نرمی بیش از حد
و وسوسه ی عریانی _عاشقانه درآمیختن با خاک _

سپیدی های بلورین
شیارها
شورین

جزیره ی قرار
که لمس سنگ هاش سرگردان می کردت

راه ،
تاریکی
سردی
بوی الکل و سیگار
نیاز گرمای دیگری

به رویا شبیه تر بود
خواب نبوده ام ،
اما خواب دیده ام ، شاید

No comments: