Saturday, February 05, 2005

موهاش زرد بود
ابروهاش هم
دندونهاش هم
بهتم برده بود به خودپسندیش که خیره شده بود در آینه
فکر کردم این جنس آرایش..
چیزی گفت ، راجع به فیلم
توضیح می دادم که برگشت که اسمت؟
دبستان فلان جا بودی
من..

رقیب ِ نارفیق سال های آخر دبستان
گفت بزرگ شدیم
فکرم گفت تو خیلی ..
دهنم باز شد که خوشگل شدی

______

اراده مان بر این بود که امروز کافه ترانزیت ببینیم
که اسمش نبود توی لیست سینمای ما
رو انداختیم به کس که نه / ناکس هم..
قیدش را زده بودم که رسیدم به سینما و گفتند تاخیر دارد فیلم
و به جایش..

مسرور شدیم ، ایمان آوردیم همان می شود که اراده ی ما

___

آدم های پرتوی واقیعند
دورند
اما انگار که هی گذشته باشیم از کنارشان
رنگ دارند

فرشته صدرعرفایی هم که حتما جزو کاندیداهاست
پرویز هم که..
مطبوع طبع واقع شد

___________

آخرین بلیط فرهنگ هم نصیب من شد
خوش اقبالی؟
« خیلی دور ، خیلی نزدیک » میرکریمی
دکتر از خدا رو برگردانده و شباهت بازیگر به کیانیان
می بردت به خانه ای روی آب
گرچه هپی تر از آن اِند یافت

سفر و کویر و گم شدگی _ پیداگردی
و رسیدن به حول حالنا

و عجب کویری
عجب کویری
شنیده بودم کویرهای خراسان و راه طبس را

اما وایییییییی
کویرنورد می طلبیم

خوشمان آمد

__________________________________________________________

حالا دیروز:

کجا زندگی می کنیم ما؟
بسته ی اول چیپس را مشت می کوبم روی پا
بسته ی دوم اما
دادم می رود هوا که تمام نمی شود تغذیتان؟
حالا درست که من ایستاده بودم و پشمک می خوردم روبروی ارگ ویران
امااین فیلم است
دوربین رفته نزدیک
رفته توی آدم ها
( نه که بینشان/ گذشته از آنها /سوراخشان کرده )

چطور می تونید؟
این همه گرسنگی و درد و درد و درد و چیپس؟؟؟؟

عوض که می کنم جام رو
خرت خرت تبدیل می شه به ور ور
که صدای همه در میاد این بار / گرچه بی فایده
تموم که می شه خوشحال می شم که چیزی نگفتم به زن
بس که شبیه بود به آدم بدهای فیلم ها و بد و بی ادب و اه

بستنیم رو گاز می زنم اما خاک گرفتگی بهناز جعفری باهامه هنوز
بیدار شو آرزو ، بیدار شو ، بیدار..
شادی پیش از فیلم / لذت سفیدی ، نیست شده ؛
پیاده می روم
و هی برف
کمی نوستالژیا
کمی خیسناکی درونی

___

کوچه ی تنگی است که بی هوا مرا پیچانده به خودش
ایستاده کنارم
رو می گردانم به او
می مانم
شبیه سوپر مدلاست
انقدر که مکث می کنم
که
بگم
برف بازی می کنی با من
و فکر که گلولم رو بزنم توی صورتش
نه که از ناراحتی _ عادت شده _
از نبود هم بازی
اما صدام می آد که برو

می گذره

_____________________________________

حالا که انقدر طولانی شد این پست
و همش هم بی ربط
یادی هم از محمدرضای شریفی
که یکبار در دفتر پیرعکاسی دیده بودمش
که البته ترس گربه های افلیج و نابه هنجار اونجا
نگذاشت استفاده ای ببریم از محضر هیچ کدامشان
اما معلوم بود آدم خوبی است
و تکنیکی و کاردرست
و آرام

و غصه ام گرفت از مرگش
که استاد ما نبود
اما دورادور..

زودتر رفت

No comments: