Tuesday, February 08, 2005

هژده بهمن:

به مجيد مجيدي و بيدمجنونش مي ناسزايم كه اگه نبود
زودتر رسيده بودم به صف
ايمانم ضعيف شده
گيشه رو بستن و مي گن بليط نداريم
اراده ي ما كجاست؟
بليط مي دهد دستمان
مي پريم بالا كه هي
اين همه روز صبر كرده ام براي دشت گريان آنجلوپلوس
و هي وعده براي فيلم هاي مه گرفته اش
گام معلق لك لك را چند ساله بودم؟ عصرجديد با بابا
كه نفهميدمش اما مانده تا هنوز
آدم هاش گم اند
انگار كه ازآنور تاريخ آمده باشند
از اسطوره ها
مي شناسيشان ‍‚ افسانه شان را مي داني اما
داستان بهانه است
تا تو را برساند به لذت بصري ناب
و هر قاب بنديش ميخكوبت كند
بس كه اينجايي نيست
فضاهاي تئاتري و بي رنگ
همه ي تن ها سرد
و مه
و موسيقي
و فرياد آخرين زن
مجموع تمام اشكهاي بي صداش و بي حرفيش
در طول اين سه ساعت / سي سال
گرچه بي خانه است آنجلوپلوس عين آدم هاش
اما يوناني بودنش بدجور نمايان است

ــــــــــــــــــــــ
بيد مجنون رو به خاطر پرستويي و كلاري ديدم بيشتر
وگرنه از اين مردك ـ مجيدي ـ سر بايكوت و دوچشم بي سوي
مخملباف بي شرف انقدر بدم مي آد كه..
فيلم هاش هم كه همه خسته كننده
اگر تصويرهاي خوش آب و رنگ كلاري نبود..

نتيجه ي اخلاقي بيد مجنون :
مرد را آن به كه نابينا بود
توانا بود هر كه دانا بود
ز بينايش اين هويدا بود
كه ديو و دد و دل و شيدا بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوزده بهمن

ديشب بابا تو ديدم ‚ آيدا

ـ سيگار مي كشي بابا؟
ـ گاهي هم بد نيست

خلاصه اينكه باباها هم گاهي كاربد مي كنن
به روشون نياريد
مي افته از سرشون

حالا درست كه فيلمنامه خوب
اما بازيه دختره انصافا بد بود

ـــــــ

يه روز برفي كه ببينيم
باورت مي شه كه خلم
بس كه سر به هوا مي رم و هي لبخندهاي گنده مي زنم
به در و ديوار و آدم ها
آدم برفي متحرك

No comments: