Friday, February 11, 2005


آفتاب بود که بیدارم کرد؟
ترسیده بودم
ترسیده بودم دفن شویم زیر برف
دفن شوم زیر فشار این دیوارها

رفتم بیرون دیروز
می خوای بری سینما واقعا؟
برمی گردیم
من دختر معقول عاقلی هستم

پس این همه فشار؟

اسامه را دیدم
در گرمترین شرایط
یک دست هاریبو و یک دست..
باز می کنم دستم رو
تاریکه اما قرمزی و زردی خرس ها
که گذاشته توی دستم..
نمی دونستی که عاشق پاستیل خورهام
وگرنه همش را می چپاندی توی دهنت یکجا _ یواشکی

قفلتو انتخاب کن
قفلت
رو
انتخاب
کن

سینما می شود قفل
می چسباندم یک جا/ زیر دیوارها
سینما بهانست
بهانه ی دیدن آدم ها
زندگی خارج از من

زندگی؟
تعلیق یک لحظه ی سکوت
یک لحظه ی بسته شدن پلک ها
فشار که می افتد پایین ..
چشم هام رو باز می کنم
دختر / دوست / آشنا ، با آهنگی توی سرش تکان می خورد آرام
با چشمهای بسته
آهنگش مال من نیست
آهنگ هایمان قاطی نمی شود با هم
اما سکوت ..

رستگاری باید در درون انجام بشه
رستگاری / رهایی در شاوشنگ رومی بینم
حاضری بگذری از فاضلاب برای رهایی از فشار این دیوارها؟
هاه
از برف های سفید سفید هم می ترسی تو
پر می شوی از فاضلاب
نمی روی در سفیدی
انگار که همیشه در چاه بسته بماند
انگار که هیچ وقت بوش بالا نزند
اما خودت که می دانی که چاه با تمام منظره ی رویایی/ نقاشی گونش
چه چیزها که ندارد در خود
ای کاش آب بودی؟
ضدعفونی شده
کلر زده؟
یا گل آلودترین آبها
که سرعت که بگیرد
فرو که بریزد
تطهیر می شود؟
کدام تطهیر؟؟
کف های آب دریا را دیدی ؟ همه شیمیایی
می گفتند آب که حرکت کند نمی گندد
می گفتند
اما نمی دانستند
در اوج حرکت
انقدر مسمومش می کنند که..
اما نه
ته ته های دریا هنوز روشن است
ته ته های دریا همیشه روشن می ماند
می دوی سمت آب
برفست این همه سفیدی؟
می مانی
کف؟
رودخانه را گه گرفته
فاضلاب می ریزد اینجا
می خواهی آب باشی؟
فرو بریزی از شیر براق فلزی؟
و بروی در چاه
و باز رودخانه ی گه گرفته؟
صدات را هم نمی شنود کسی در ان یک لحظه ی شیر تا چاه
صدات اگر می ماند توی گوش کسی..
یا کف بگیری؟
تاریک اگر باشد کسی نمی فهمد کف ها را
اما شاید صدات بماند توی گوش کسی که نمی بیند؟
یا فرو بروی توی زمین؟
به امید سال هایی / آدم هایی که می آیند؟

دفن می شویم زیر برف
زیر فشار این دیوارها
می خواستی بپرسی چطور به فکرش رسیده؟
که این همه سفیدی را آرام ول کند پایین
شاید به خاطر همین تمام نمی کند بازی را
لجش گرفته که کسی نپرسیده چطور به فکرش رسیده این همه سفیدی را
آرام..
اما تو که سرت را گرفته بودی بالا
و فکر می کردی
چطور به فکرش رسیده........
هنرمندترینمان هم نمی توانستیم چنین شکوهی را
که این همه نرم
آرام..

چند نفر یخ زده اند زیر همین
نرم / آرام؟
چند بچه
زن
مرد؟
مگر نه این
که خداوندگار آب
خداوندگار آتش هم هست
پس آتشش را ندارند چرا همه؟
یا که آبش را؟
که بچه ها نپزند در اتش؟
که فندیل نبندند در آب؟
خداوندگار باد
خداوندگار خاک هم هست
پس چرا خاکش سقفی نمی شود
که باد شلاق کش نخورد روی پوست ؟

آفتاب کو؟
بس نیست این همه نرم/آرام/ سپید؟

دفن می شویم ما
زیر برف
دفن می شوم من
زیر فشار این دیوارها

No comments: