Wednesday, March 02, 2005

حساب مي كنم چقدر مي شود پانزده هزار و نهصد و خرده اي يورو
به اضافه ي دوازده ميليون تومن براي هر بك
ورق مي زنم
جيپ و فورد و نيكون وكنون و هسلبلد
اين ها را بايد بگذرانم كه برسم به عكس هاي رضا از افغانستان
و ديگر نمي لرزد دلم يا دستم به خاطر فقر توي عكس ها يا بدبختي يا گرسنگي يا هرچي
دستي كه مي لرزد دوربين عكاس برده دلش را يا آرزوي به پاي او رسيدن..

دلم مي خواست انقلابي شوم و اعدام شوم
تيرباران!
مي خواستم دنيا را تغيير دهم
آرزوهام بيست سالي پيرتر بودند از خودم
نه كه باربي ها نمي گرفتند چشمم را ،
اما عكس هاي سياه و سفيد پيام يونسكو هم عالمي داشت
روزهاي دبستان كه گذشت با ماكارنكو و گوركي و آپارتايد
يا آرمانخواهي هاي سياسي راهنمايي و خفيف ترش در دبيرستان
خواستم دنيا را گزارش كنم
خواستم چشمهاشان ببينيد چيزهاي دورتر را
و بهترش كنيم ، دنيا را ، زندگي را

مي گويم آمده بودم عكاس خبري شوم
حالا ديگر مطمئن نيستم
گور پدر دنيا ، مردم
آرتيست بزرگي خواهم شد
پارك هاي نيويورك را پر مي كنم از دروازه هاي نارنجي
يا تنم را مي برم و نمايشش مي دهم..
حرف هاي استاد لنگ و چادر را به دقت مي گوشم
تا راز فروش هاي هزار هزار يوروييش را بدانم
اينجا چيزهاي خوبي براي فروش هست
تخت جمشيد و اسلام با هم ، مخلوط گران قيمتي است با خريداران زياد

....
ادامه دارد
دغدغه ي پول و ابزار ادامه دارد
بماند براي باقي پست ها
اين روزها آدم ها را هم پول مي بينم

No comments: