Wednesday, May 04, 2005


ياد تور تهرانگرديمان و لاله زار كه مي افتم
به جاي ساختمان هاي نو و بدقواره و داربست هاي جا به جا
هي خودمان را مي بينم ايستاده جلوي آن مغازه ي باقي مانده از گذشته
و صداي چرخ هاي درشكه اي روي سنگفرش مي آيد از پشت سرم
و فكر اينكه سر كه بگردانم مردهاي فكل كراواتي را مي بينم و
زن هاي روبنده زده و يكي دوتايي هم با لباس هاي تجددماآبانه

بعد آن ساختمان كهنه توي جمهوري
كه ايستاديم جلوش و خيره اش شد و گفت كه خراب اگر بشود مي رود او هم ،
و گفت از فيلمنامه اي كه مرا مي خواست و اين ساختمان را
و من به جاي خودم ليلا را ديدم چون گردش اطلسي ابر تاب خوران ميان ويرانه ها

چقدر حرصم گرفت كه اين همه وقت اين خيابان ها را گذشته ام
بي دقتي و اين همه جا كه نديده ام
و ترس برم داشته از حجم زياد ديدنيهايي كه عبورشان كرده ام
و ترس برم داشته از حجم زيد ديدنيهايي كه بايد ببينم

خيره كه مي شوم به موزائيك هاي كف خيابان
و موزيك توي گوشم
و مي ترسم سرم را بلند كنم
و تلو تلو مي خورم از حجم زياد تصاوير كه دوره ام مي كند
و صداهاي هرزه اي كه از چشمهايشان مي آيد و مي پيچد توي سرم

دنياي بي واسطه
بدون شيشه هاي عينك كه مجبورم كند به درست ديدن همه چيز
فانتازياي بزرگ من
توده ي ابر دور سرم هميشه با من ..

حالا هي بگويند مثل مست هاي نيمه شب
يا متهمم كنند به گيجي و گولي و منگي
ابر شلوار پوش را كه نمي شود باربي پيراهن مجلسي پوشيده كرد

No comments: