Friday, May 06, 2005


باور مي كني هنوز كسي در من هست كه پاتند مي كند به هواي گذشتن از تو؟
و بعد يادش مي آيد نيستي
حتي اگر همان دم مشغول تو باشم
مي داند كه نيستي
آدمي كه چشمهاش ( م ) مي افتاد پايين وقت ديدنش ( ت )
آن آدمي نيست كه خيره مي شوم توي چشمهات انقدر كه بگردانيشان از من
ـ سال ها پيش ، من انقدر مجذوب آن يك جمله ي هراكليت شدم در باب ناتواني دوبار پاگذاشتن در رودخانه اي
كه تمام چيزها و فلسفه ي بعد او را در پيش زمينه ي اين حرف ديدم ـ
مي بيني ديگر نمي لرزم؟
من بزرگ شدم يا تو پير كه جادوت از بين رفت؟

حرف مي زديم از عشق .. از آن بحث هاي حين دفع و بازپروري رنگ ها
و من گفتم كه فكر مي كنم اتفاق نيافتد / نيافتاده باشد
و بعد يادم رفت به تو و دلم كه مي ريخت و شكم برد نكند اين است؟
حالا اما دلم هم نمي ريزد ..
ــــ

گريختن از كساني كه مدت ها خواسته ات بودند ، حالا كه هستند ،
ميل شرم آور به ديگراني كه نيستنند
مرض مي ناميمش ديگر؟

ــــ

عقل بايد كه نزديك بين باشد
تصوير محو آدم هاي دور ، مطلوبش است
نزديك كه مي آيند ... چاله چوله هاي روي پوست از زير بزك مي خورند توي ذوقش
آرايش هاي ماسيده
..
توي توالت ، عقم گرفت از خط هاي سياه دور چشم دختر
يعني مي ايستد جاي غير قابل نزديك شدني تا دورنمايش دل ببرد؟
نزديك نمايش كه ترس ميآورد فقط..

ــــ

مي خواهم چيزي بنويسم از انتخاب شايسته ي او، براي آخرين تصوير
بعد هي دلم نمي آيد
صبر مي كنم بلكه پيدايش شود و با تصاوير بهتري ادامه اش دهد،
شايد هم بايد باور كنم
فيلم كوتاه سازها حوصله ي درام هاي طولاني را ندارند..
پس عكاس ها بايد بسنده كنند به يك تصوير / نگاه ؟؟؟

No comments: