Saturday, May 14, 2005

جيك جيك مستانمان است و فكر زمستانمان هم..
خلاف عادت و خودبسندگي بهاري ، خلق خوش نشان جماعت مي دهيم به نيت فرار از سرمازدگي فصل هاي سرد
وضع هم شكر خدا بد نيست ، دوست هاي قديم دوست تر مي شوند ، آشناها دوست، نا آشناها ...
راه هم هست و تنهايي و موزيك هم..
گشايشي هم شايد بشود و كاري .. بي مزد و منت صدالبته ، شايد نامي و دشمنان فراوان پس ِ پشتش
درخشش رنگ هاي بهار مستم مي كند و مي ترسم از ناپايداريش و هرم گرمايي كه خواهد امد
حجة الوداع هم رفتيم و درد مان آمد از فكر دوري پير
محي الدين ، پسرم ، ابزار معصيتم ، هم خوابيده پيش مهرالنسا خاتون خواهرش..

چقدر از جهان را مي توانم فتح كنم؟

No comments: