Wednesday, June 22, 2005

آرشيو انسرينگ ماشينش پر فحشه

" ديگه فارسی حرف نزن ، ديگه خودتو ايرانی ندون .. "

کدوممون حاضريم بار اين ننگ رو تنهايی به دوش بکشيم ؟؟

چشمام گرد می شه وقتی می گه مگه چی می شه ،

يه ۱۲۷ ه که ديگه موزيکش اجرا نمی شه ، تويی که ديگه نمايشگاه نمی ذاری ، منم که ديگه فيلمای مزخرفمو نمی سازم ..

می گه رای نمی دم

نمی گم تحريم ، اما به رفسنجانی رای نمی دم .

دولت آبادی رو ياد می کنه و شبای اضطرابی که توی دوره ی عاليجناب سرخپوش حکم کشتن همشون اماده بوده ..

شب شرق رو می بينم ؛ دولت ابادی ، تاريخ بيهقی به دست از جبر انتخاب گفته

آيا گزينه ی ديگری هست ؟

می لرزم ..

ازين حمايت همگانی از کسی که تا چند روز پيش عقم می گرفت از عکاسی از ستادش حتی ، می لرزم

ازين که بخوام بهش رای بدم ..

شوهرخالم که به هاشمی رای داد گفتم ـ نه حتی توی دلم ـ

چطور خالم حاضره با چنين آدمی زندگی کنه ..

بعد از نوشتن اسمش چطور می تونم با خودم تنها باشم؟

روزنامه ها رو دير می بينم ، انقدر که گذشته باشه از ساعتی که بتونم

فاطمه حقيقت جوی تحريم چی۱۰ روز پيش رو ببينم که ايستاده توی ميدون انقلاب و از لزوم رای دادن به هاشمی می گه

به اسم دفاع از آزادی !!

می لرزم..

اين همه اسم منو می ترسونه

اسم تموم هنرمندای محبوبم ، تموم سياست پيشه ها و نويسنده ها ..

چطور می تونيم ؟؟؟

آيا گزينه ی ديگری هست ؟

می لرزم..

گفتم که ايرانی نيستم ، به فرياد ، روزای داغی بعد از اعلام نتايج بود ،

گفتم می رم اروگوئه پناهنده می شم ..

مگه نه اينکه وطن جاييه که آدماش رو دوست داشته باشی

وگرنه خاک که مهر نمياره ،

من اين آدمايی که مجبورم کردن به انتخاب بين يه قاتل با يه مغز متفکر قتل

رو دوست ندارم .

مجلس ختم دکتر سامی اولين مجلس ختمی بود که يادم مياد ،

روزای قتل پوينده ، مختاری رو هم اما به ياد ميارم ..

باربد می گه رفسنجانی تموم کودکی منو خراب کرد ،

و من يادم مياد اسم پدرشو تو ليست مهدورالدم ها ..

خاله فرزانه حالا به رفسنجانی رای می ده؟؟

می لرزم ..

داور نوشته کسی که پشت چراغ راهنماييه بايد يکی ازين

سه رنگ رو انتخاب کنه برای رد شدن ،

و من دلم می خواد چشمهام رو ببندم و بپرم از روی خط ها

درست بين لحظه ی زرد ـ سبزی/ زرد ـ قرمزی ..

و من دلم می خواد چشمهام رو ببندم و اين ور خطوط

تبديل بشم به يه چراغ راهنمايی تا کسی برام رنگ های چراغ رو تعيين نکنه ..

امير سيدين
نوشته کيش شديم ، نگذاريم ماتمان کنند

و بغضش را فرو خورده تا بعد .. بغض من اما گلوم را دارد پاره می کند ..



نوشته اند

Let it Be

می خوانمش به درک ،

گفتم اگر رای داده بوديد به معين ، نمی افتاديم به لجنزار حمايت ازين کريه ،

گفتند معين عرضه نداشت ..

يادم رفته بود زور هنوز شهوت برانگيزترين خصوصيت آدم هاست

Let it Be

فرقی هم می کند ؟

اسمی فقط ، به همان راحتی که عکسی جايگزين شد با عکس ديگری

توی پسترهای انتخاباتی و همه هم کنار عکس سيد خندان ،

خاتمی از إ سلبريتی !!



لابد اين بار هم رای می دهم

مصونيتی نيست در برابر اين شور پوپوليستی ..

شناسنامه ها هم چند سال ديگر تعويض می شوند و تطهير خواهيم شد!

وجدان هم گم می شود ميان سفسطه بافيش ها و يادش ميرود پاکی چه طعمی داشت.

می لرزم

No comments: