راه رفتنم را که ديده ای ..
سرافراشته ، نگاه رو به جلو ، خودم را می بينم فقط ؛
تحسين ها پشت ديوار شيشه ای برق می زدند
من اينده را روشن می ديدم..
حس کردم چيزی توی سرم بزرگ شد
چيزی جدای من
ترس برم داشت
مرگ نيايد؟
من آینده را ..
غره نشو به جمال و به مال
کانرا به تبی برند و وانرا به شبی ..
تب ، تب ، تب
من که هميشه هنرمند اول را ستوده ام!
غره مشو
سرافراشته ، نگاه رو به جلو ، خودم را می بينم فقط ؛
تحسين ها پشت ديوار شيشه ای برق می زدند
من اينده را روشن می ديدم..
حس کردم چيزی توی سرم بزرگ شد
چيزی جدای من
ترس برم داشت
مرگ نيايد؟
من آینده را ..
غره نشو به جمال و به مال
کانرا به تبی برند و وانرا به شبی ..
تب ، تب ، تب
من که هميشه هنرمند اول را ستوده ام!
غره مشو
No comments:
Post a Comment