Monday, July 11, 2005

اول آن ناروی هفده مليونی بود
نگو که چرا انتظارش را نداشتيم ،
بگذار به حساب به ايده آليتستی و خودخواهی ، نخواه که نارو نخوانمش، حرص نخورم..

بعد حرف استادها که هی عوض می شد ، بی منطقی ..
جسارت اعتراضت هم اگر باشد ، کو گوش شنوا ؟

بعدتر آقای فيلمساز عزيز
که شرمنده ام کردند با رفتار يکه شان
هنوز هی همه چيز را مرور می کنم و هی "چرا !؟ "
و نمی فهممش؛
چطور می شود ارزشی قائل نبود برای انسان ها ؟

بعدتر مرد آرام که مغز درهم و پرش جايی برای رياضی ندارد ..

بعد خوش قولی بی نظير غول درياچه
و نگرانی چندروزه ی من برای محی الدين
که چون مادری نگران خواب را از چشمانم ربود!!!

اين طور بود که تمام تن من پر شد از نفرت
و نفرت زد بيرون
و نفرت سر باز کرد ،
تمام اين چرک آب هايی که پوشانده تنم را
تمام اين زشتی
نيمی از نفرت درونيم است
نيم ديگر نمی دانم چه می شود

تلخ خواهم شد؟

No comments: