Saturday, September 03, 2005

مانده ام که چطور نوشته ام را شروع کنم که چشمم می افتد به زانوهای بغل گرفته ام
و کبودی شان ..
اصولا که من همیشه زخمی و کبودم ، انقدر که حالا که دیگر حقوق کودکان حامی ام نیست
وسوسه می شوم بروم شوهر کنم وکبودی ها را بندازم گردنش ( بس که قوانین سرزمین گل و بلبلمان..)

1 _ ثابت ماندن و به خصوص در جایی ایستادن و عکاسی کردن از آن کارهای نکردنی است برای من
با سه پایه هم به همین خاطر همیشه مشکل داشته ام ، آخرین بار هم سه پایه را گذاشته بودم روی یک بلندی
که آوار شد روم و دستم داشت می رفت که ناقص بشود ..

2_ من علاقه ی زیادی به صعود دارم ، منتها کمتر کوه و بیشتر دیوار و میله و درخت ،
_ جدای متلک ها و مشکلات عاطفیش ( که ناشی از کم توجهی مادران گرامی به خوراندن شیر به پسران کاکل زریشان است )
من صادقانه اعتراف می کنم ؛ که این یک و هفتاد و هشت و شاید هم کمی بیشترک همیشه به نظرم کم آمده _

3_ میل به پیداکردن زوایای دیگر به کنار، از میله آویزان شدن و سینه خیز رفتن
عکاسی را با حرکات فیزیکی نشاط آوری همراه می کند و از خستگی بدنی می کاهد
(خدا نویسنده های رادیو و مجلات آموزنده را خیر دهاد )

4_ این ها را نوشتم که کسی هوس نکند شماره ی 123 را بگیرد و
در مورد خشونت های خانگی اطلاع رسانی کند

____________


وسوسه ی کاخ و کافه و آدم های آشنا ، کافی است تا هوسبازی مثل مرا راضی کند
که قید یک روز کاری و پول و مهمتر از همه قول به خانم رییس زیبا را بزنم
و به جای فرهنگسرای خاوران که برای پیداکردنش محتاج نقشه بودم و عکاسی از موسیقی محله!!
راه آشنای نیاوران و کنسرت تنبورش را در پیش گیرم
این دو شب کنسرت علی اکبر مرادی ( تنبور ) و پژهام اخواص ( دف / تنبک ) را عکاسی کردم
حالا هم کلی لذت می برم عکس های مرادی را که می بینم ( هیچ وقت از نوازندگان سازهای کوبه ای عکس های خوبی نگرفتم )
بس که خودش است این آدم ، و صمیمیت و انسانیت و هنرمندیش از عکس های من هم می زند بیرون ،
( حیف که من وحشی و بی ادب و بی شعورم و عادت دارم حرف استادم را گوش نکنم
وگرنه بعد از فراغت ازین دودلی و تنبلی به جای اینکه مثل تابلوی بازگشت پسر نافرمان
با شرمندگی برگردم پیش تهمورس خان ، حلقه ی شاگردی چنین استادی را به گوش می کردم )

____________

حاشیه نویسی :

هنوز با مشکل این که یا می شنوم یا می بینم و موقع عکاسی به کل کر می شوم کنار نیامده ام

آشنای زیاد هیجان انگیزی ندیدم ، حتی استاد تنبورنواز

خانواده ی فرانچسکو آمده بودند و از خودش خبری نی ، ترسیدم که بپرسم که هست اصلا

بعضی خبرنگارها کی می خواهند یاد بگیرند اگر روزنامه ی مجانی به مردم قالب کنشان ، عکاس ندارد
عکس را باید که بخرند

این بابا اومده اسم رستورانش را گذاشته بابی ساندز که هر قاشق آشی که فرو میدی ( بماند که چقدر چرب و چیل )
هی یادت بیافته به اونهمه روز اعتصاب غدا و لذات دنیوی کوفتت بشه؟

همین جا رغبت خودم رو به یک سفرهمراه با یک مجموعه ی موزیک جانانه ی پیاز مشتکوب اعلام می کنم
از مجموعه داران محترم تقاضا می شود پیشنهادات خود را همراه با لیست آهنگ ها ، که ترجیحا
خوشگل مو شرابی ، رفته بودم سقا خونه و موارد مشابه را در بر بگیرد ، برای اینجانب ارسال نمایند
بدیهی است ترانه های نغزبرانکار بیارید ، منو توش بذارید که من خورد و خمیرم و ..
و شاغلام کله داری ؟ بله دارم ..
نهایت امتیاز رو به دارندش متعلق می کنه

No comments: